یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
به هر بهانه ای از خانه می زند بیرونکسی که خاطره هایش پر از خیابان است...
راه سردو خانه سردو سفره سردو قلب سردای دوصد لعنت به هرچه سردی و دورانِ سرد...
کدام پلدر کجای جهانشکسته استکه هیچ کس به خانه اش نمی رسد...
در سبد کالادل ضعفه دیگ خانه بود...
از تو پر است خانهحتی اگر نباشی ......
دست به دستِ مدّعی شانه به شانه می رویآه که با رقیبِ من جانبِ خانه می روی!...
فقط یک بار خوابش برد و جان بیدار شدن نداشت از بس ستون خانه بود بابا!...
صبح در خانه ی مامنتظر خنده ی توست وقت آن استکه خورشید️ مجدد باشی...
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است...
مرا در آغوش بگیرکه هیچ کجا خانه ی آدم نمی شود...
دلم یک دوست می خواهد که اوقاتی که دلتنگم بگوید خانه را ول کن بگو من کی کجا باشم؟...
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداستاز این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار...