پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باید که تو را امشب با واژه بیارایمواژه به واژه شب را با تو بیاسایمهمپای خیابان ها در یورش باران هابا یاد تو همراهت در جمع پریشان هابازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشمدنبال تو می گردم با یاد تو در پیشمدنبال چه می گردم در بین مترسک هاغمگینم و می خندند بر اشک من این سگ هایارب مددی کن تو هر لحظه کنارم باشدر عشق تویی مقصود فرمانگر کارم باش...
باید که تو را امشب با واژه بیارایمواژه به واژه بازم با تو به صبح آیمهمپای خیابان ها در یورش باران هابا یاد تو همراهت در جمع پریشان هابازم تویی اندیشم ای مذهب و ای کیشمدنبال تو می گردم با یاد تو در پیشمدنبال چه می گردم در بین مترسک هاغمگینم و می خندند بر اشک من این سگ هایارب مددی کن تو هر لحظه کنارم باشدر عشق تویی مقصود فرمانگر کارم باش...
جامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهر؛کامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و، جان سُراست...شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، بیتی از یک غزل....
چرا نمی شود تمامسرایشِ احساس؟چرا واژه نمی رساندنارساییِ دلم را؟زهرا حکیمی بافقی (کتاب ترنّم احساس)...
ودر یک دگردیسی مثل واژه های رسیده ،از لبانم می افتی بر لختگی حجم.مریم گمار ۱۴۰۰...
شب،با واژه ها بخیر نمی شودمگر در کنار ُتو ️️️...
میخواهمت کو واژهای که سادهتر از این بیان کنم؟!...
بیا آب شو ...مثل یک واژه در سطرِ خاموشیام ......
دیگر هیچ شعریبه سراغم نمی آیدکاش پشت پای آخرین واژه آب می ریختم...
مادر واژه ای به وسعت تمام هستی❤....
واژ ها در دهانم قفل شده اندتا کلید را بردارمتو زنگ زده و گریخته ای !...
تو ناب ترین واژه ی اعلای زمانیتو خوب ترین عشق منی،حضرت جانی...