سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
من از چراغ قرمز لبت عبور می کنمکه بارها به بوسه ای مرا جریمه ام کنی...
برای تو که درس عشق نمیخوانی جریمه فقط بوسه می چسبید اگر ماندنت تا مجهولات نرسیدن را کنار میگذاشت مینا نیک خواه...
تکلیفم روشن است روزی صد بار قلبت رانقاشی می کنم من عاشق جریمه ام حتی اگر تمام شبم را پر کند...حجت اله حبیبی...
شاید فردا...تمامِ آغوش ها را ممنوعه اعلام کنند!بیا تا جریمه نشده ایم...سیر ببوسمت......
زمین، جزیره ی حیرت، زمین، جریمه ی ماست !زمین ، حصارِ بزرگی زِ جنسِ آدم هاست !به دستِ خویش زمین را تباه ، ما کردیموگرنه آنچه خدا آفریده ، بَس زیباستنگاه کن چه غریبیم در غریبستانزمین، جزیره ی تبعیدِ آدم و حوّاستمیانِ این همه جمعیّتیم و می فهمیمبه ناگهان که چه اندازه روحِ ما تنهاستبه دادمان برس ای مهربانِ بی همتابد است حال و هوایِ زمین ، تبش بالاست !...
جریمه ی جمعهصدباردرس دلتنگیباخط خوش...
گاهی اوقات بی قانونی ؛عجیب بیداد می کند در عاشقی ….یکی دور می زند …اما …. دیگری جریمه میشودو تاوان میپردازد …...
بچه که بودماز جریمه های نانوشته که بگذریمسلمانی و ساعت و سیبسکه و سلام و سکوتو سبزی صدای بهارهفت سین سفره ی من بود.بچه که بودمدلم برای آن کلاغ پیر می سوختکه آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید.بچه که بودمتنها ترس ساده ام این بودکه سه شنبه شب آخر سال باران بیاید......