پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
لبخندش؛ پُر از غم بود؛حتا روی سِن تئاتر،،، [دلقک پیر]! لیلا طیبی (رها)...
کاش ادما حق اینو داشتن که خودشون انتخاب کنن که چطوری بمیرن اون موقع من انتخاب میکردم که توی یه صبح سرد زمستونی هنگام برگشتن از نونوایی پام لیز بخوره و بخورم زمین چندیدن بار تلاش کنم تا از روی زمین بلند بشم ولی هر بار نتونم روی پاهام وایسم و همش لیز بخورم بیفتم زمیندوستدارم وقتی که هی زمین میخورم و تو داری به دلقک بازیم میخندی یه بار از ته دل به خنده هات نگاه کنموجوری بخورم زمین که دیگه بلند نشم ...ویا شایدم انتخاب میکردم و...
در گوشه خیابان ایستاده بود با همان لباس های رنگی رنگی و کمی چرکینش گویا امروز فعالیتش از همه روز ها بیشتر بود خسته به نظر میرسید همه عابران پیاده دوره اش کرده بودند و صدای قهقهه هایشان تا هفت محله پایین تر هم به گوش میرسید وسوسه شدم نزدیک رفتم و میان عابران خودم را جای دادم آنقدر در خنده غرق بودم که نفهمیدم کی عابران رفتند و من ماندم و او ،سرش را خم کرد بند کفش هایش را محکم کند که ناگهان نقابش افتاد در کمال ناباوری صورتش خیییس اشک و زیر چشمهایش...
توی شب های سرد هر پاییزدلقکی گریه می کند یکریزرفتن از خانه یادشان رفتهکت و شلوار روی رخت آویزباید این بار انتخاب کندزود از بین چیزها یک چیزدرد خود را چه خوب می داندکه به خود مرگ می کند تجویزتاج و تختی به هم زده دردشصد غلام سیاه و چند کنیزتا که این تخت را براندازدروی دستش گذاشت تیغی تیزبه زمستان نمی رسد امسالفصل پاییز از تهی لبریز...
من فقط و فقط یک چیز باقی می مانم؛ دلقک. این مرا در جایگاه بسیار بالاتری از هر سیاستمداری قرار می دهد....
تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهردلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش...
غمگینم...همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتادکه با معشوقش به او می خندیدند....!...
برای عروسی داداشم رفتیم تالار بگیریم، یارو گفت رقاص و دلقک هم داریم میخوایید؟بابام یه نگاه به من کرد گفت نه اینها رو خودمون هم داریم...