پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من همان صبح پاییزی ام که با صدای زنگ اول به شادی می رسید همان کوچه ی شلوغ که هر قدمش پر از دلهره ی درس و امتحان بودکتاب هایم پر بود از حاشیه نویسی های بی خیالی چه رؤیاییچه شوقی! در جیبمرنگ خودکار آبی و بوی مداد تراشیده از عبورچه ساده بود آن روزها مثل ورق های دفتر که پر از سوال های بی جواب می شدندو مابا نگاه به ساعت منتظر می ماندیمآن قدر دور نیست کیفم هنوز بوی پرتقالِ زنگ تفریح را می دهدفیروزه...
زنگِ تفریح شام آخر بود /نیمکت، جلجتای محبوبش ...«آرمان پرناک»...
دنیا برام شده مث کلاس درس پ چرا زنگ نمیخوره؟پس کی میام پیش تو ؟ اندازه شوق دانش آموزی حینزنگ تعطیلی منم مشتاقمساداتم زنگ پایان فراق را بزن...
دختران پرمهرزنگها زده میشود و درها باز میشونداین برای شما شروع یک خاطره استبوی مشق میآید و بوی خرده پاک کنهای بغل دستیبوی دعواهای زنگ تفریح بچهها و هر از گاهی اخم ناظم مدرسهبوی املا نوشتن و صدای قدمهای معلمبوی مهر آمد، ماه مدرسهسال جدید تحصیلی را به شما تبریک میگوییم...