شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
زیر بارانزندگی بازیچه ای در بین دستان تو بودآسمان سر در خم چاک گریبان تو بودپلک را برهم زدی تا خلق عالم بنگرندکهکشان آویزه انبوه مژگان تو بودهر کجا رفتیم تا دلداده ای پیدا شودبا سر شوریده ای مهمان ایوان تو بودنبض این سیاره ی لبریز از خاک عدمهر نفس آغشته با زلف پریشان تو بودجویبار بیشه ها و جنگلی بی انتهانغمه خوان خاطرات زیر باران تو بودعطر گل های بهار و رقص بال شاپرکدائما در اشتیاق چین دامان تو بودهر سرآغازی ...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده امدر پشت پنجره ای رو به خیابان مرده امگریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ستبودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیستمیشوم خیس در خیال زیر بارانی که نیستقدر هق هق شانه ای حتی برای تکیه نیست جزء به دیوار سر نهادن جا برای گریه نیستمن و تو عابرانی در یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم...
باز امشب مثل هر شب زیر باران مرده امپشت یک پنجره ای رو به خیابان مرده امگریه دارم شانه هایت در کنار دیگری ستبودنت با دیگری بر جانم نیش دیگری ست مثل هر شب در کنار آن خیابانی که نیستشده ام خیس در خیال زیر بارانی که نیستقدر هق هق شانه ای حتی برای گریه نیست جزء به دیوار سر نهادن جا برای تکیه نیستمن و تو عابران در یک مسیر پر خطر بودیممهره های بازی برای یک جمع مختصر بودیم...
من و فکر وصالت زیر بارانشدم خیس خیالت زیر باراننگاه تر به هرسو می پرانمنمی یابم مثالت زیر باران...