شمس تبریزم، غریبی در جهان چون من کجاست؟
گرچه مشهور جهانم کرده مولانای من...
ای استکانِ تو لبریز!
ای از نگاه تو مخمور
شرابخانهٔ تبریز!
روانه شو به درختِ
خمیدهپشتِ خزانم
روانه شو به گلویم
که تشنهام به انارت
از من شاعر بساز
و روشنایی را به دفترم بیاویز؛
زخم واژهها را ببند
و نپرس که چرا غمگینم؛
زیرا دهان من
سالهاست چهرهام را ترک کرده است...
پیچیدهام در عاشقی
در عاشقی پیچیدهام
مولای روم، در شعر تو
من شمس خود را دیدهام...
پ.ن: این بیت، وامدار از غزلی از حضرت مولاناست که با مصرع:«اینبار من یکبارگی در عاشقی پیچیدهام...» آغاز میشود.
هوای شرجیِ مویَت
و لحنِ گرم جنوبت،
گلابِ قمصر رویَت
و چشمههای جنونت...!
آهای همیشه و هرجا!
آهای رودِ رَونده!
بجوش از دلِ سنگ و
بهار زندگیات باش...