سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
طمعی که در میان ما انسان هاستبه ارزش های انسانی می چربد.این خود ماییم که خویشتن را به چاه خود حقیر پنداری ،خرد کردن شخصیتدر نتیجه ی خودخواهی ،خودشیفتگیو انجام فعالیتهای بی هدف می اندازیم....
کبر و طمع و حسد که در انسان استاسباب و اساس و اصل هر عصیان استبا این سه ؛ جحیم و نار و دوزخ بر پاستچون این سه ؛ صفات پیرو شیطان است...
داستان شیطان را شنیده ای؟اولش ……. آخرش ……….طمع بست است نویسنده اموزنده :سرکار خانم المیراپناهی درین کبود...
زمین را گر شوی مالک طمع بر آسمان داریدم مردن همی بینی نه این داری نه آن داری...
ما با طمع و حماقت خودمان، در خطر نابود کردن خود هستیم....
ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺁﻣﺪ . ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﻣﺎﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺴﺮﻋﺖ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﺍﻩ ﮔﺮﯾﺰﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭﺍﺯ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﮔﺮﯾﺨﺖ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺩﺳﺘﭙﺎﭼﻪ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﺳﻮﺭﺍﺥ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ. ﮔﺮﮒ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ...
بزغالهی سیاهی که قصهنویس در قصهاش چیزی از آن ننوشت من بودم!.گرگی گرسنه نبودم که پشتِ در خانهی تو،دست به کیسهی آرد فرو ببرم برای گول زدنت!حبهی انگوری که شراب را از سرکه شدن نجات میدهی!دروغ نگفتم به تو هرگزو نخواستم سیاهی دستانم را از تو پنهان کنم در طمعِ بوسیدنت.تو اما درِ خانه را روی من باز نکردیو گرگِ روزگار مرا خورد...