پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می شود سرخ تر از چشم خمارم باشد باغبانش بشوم باغ انارم باشد در شب ساکت یلدا بگویید به او در خودم یخ زده ام، فصل بهارم باشد...
ناگهان تمام برگ های تقویمشال زرد پوشیدو پایان کالِ من و تو " رسید "چه رسیدنِ نرسیده ای.......
منم تنها، تویی تنهاتر از منمنم دریا، تویی دریاتر از مناگر من ماهم و تو آسمونیببین بازم تویی بالاتر از من...
اگر عشقتورا باز نگرداندبه راستیچه چیز باز خواهد گرداند؟جهان، دیگر چیزی برای آمدنت نداردچراکه هستی ِ جهاناز عشق است وهستی ِ عشقاز عشقو آنکه با آواز عشقباز نمی گرددنرفته استمُرده است!...
رودخانه خشک شدو ماهیان مردندسنگها اماحمام آفتاب گرفتند!...
دریایی دیدم که از خودش بیزار بودقایقی که دلش به گل نشستن می خواست و مردی که مرز رویا با کابوسش یکی شده بود...
سنگی که شیشه ها را می شکندکنار ماهی ها چقدر آرام است...