پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حرف زیاد دارما ولی هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که حال الانم رو توصیف کنه.من خیلی دلتنگ تر از اونم که بخوام با جمله « دلم برات تنگ شده » توصیفش کنم. وقتی فکرشو میکنم دیگه نیستی احساس خفگی بهم دست میده بد قلبمو به درد میارههیچوقت نفهمیدم کِی ، کجا ، چجوری و بخاطر کی همه چی انقدر عوض شد.فقط خدا می دونه که بالا پایین دل من خیلی بیشتر از یه دلم تنگه ی ساده ستچیکار میتونم بکنم ولی...زورم به قلبم نمی رسه :) فرشته مق...
اونقدر دوسش داشتم که هرروز بارها به خدا میگفتم قربونت برم من چه خوبه که آوردیش تو زندگیمولی با کارایی که باهام کرد روم نمیشه ازش با خدا حرف بزنم روم نمیشه بگم همه اون دوست داشتنا الکی بود روم نمیشه بگم گول خوردم فقط بغض میکنم بی صدا اشک میریزمو زیر لب آروم میگم خدا جونم همونایی که خودت می دونی... فرشته مقتدر...
می دونی خیانت با آدم چیکار می کنه ؟آروم تو خودت مچاله میشیبدون سروصدا همه وجودت از هم میپاشهتا آخرین لحظه زندگیت هم یادت نمیره همش با خودت میگی مگه من چی کم داشتم ؟مگه گناه من چی بود؟ اشتباهم کجا بود ؟کاری باهات می کنه که دیگه به هیچکس نمیتونی اعتماد کنی به همه کس و همه چی شک می کنی چون یبار عمیقا مُردی...ولی بازنده اونیه که خیانت کرده چون تو یه عشق واقعی رو از دست دادی و من از یه رابطه اشتباه نجات پیدا کردم بعد از من؛ تو ...
هیچوقت فکر نمی کردم برسم به جایی که قلبم به عقلم التماس کنه دیگه بهت فکر نکنهدیگه خاطراتت رو ورق نزنه دیگه تورو بهش یادآوری نکنههرجا میرم هرکار میکنم نمیتونم عادی زندگی کنممیترسم از فردا ، میترسم از آدمامیترسم ازینکه دیگه اعتمادی برام نموندهمیترسم هیچ چیزی اونجور که می خوام نشهمیترسم نتونم مثل آدمای دیگه زندگیمو اونجوری که باید بسازم.گناه من اینوسط چی بود ؟ من اگه میدونستم قراره اینطور بشه هیچوقت عاشق نمی شدم هیچوقت ...
یه جا علی ضیا میگه کسی از رابطه خارج میشه که نفر بعدیش رو روی نیمکت ذخیره ها نشونده باشه و گرم کرده باشه...ولی منی که از رابطه خارج شدماینو قبول ندارم چون من همونی بودم که رو نیمکت ذخیره ش نشونده بود و وقتی متوجه این موضوع شدم راهی جز ترک رابطه نداشتم پس همیشه اونیکه میره مقصر نیست شاید واقعا به جایی رسیده که جز رفتن راهی نداشته... فرشته مقتدر...
تموم اون وقتایی که من اشک می ریختم و تو با یکی دیگه میخندیدی تموم اون وقتایی که من قلبم درد داشت رو تخت مچاله شده بودم و تو کنار یکی دیگه حالت خوب بود تموم وقتایی که من دلتنگت بودم و تو دستای یکی دیگرو گرفته بودی شاید یه روز من یادم بره آلزایمر بگیرمولی بخدا که خدا یادش نمیره فرشته مقتدر...
اولش خیلی ناراحت شدماولی بعدش که فکر کردم دیدم بودنت چی به زندگیم اضافه کردکه نبودنت ناراحتم کنه؟! اینوسط فقط من بودم ، همش من بودم اونی که عاشق بود من بودماونی که وجودشو گذاشت وسط من بودم می دونی اونقدر بودم که نذاشتم نبودنم حس شه مقصر من بودم که با اشتباه اولت نذاشتمت کنار فکر کردم ببخشم فرصت بدم درست میشی اما خب بهم فهموندی ذات آدما تغییر نمیکنه... فرشته مقتدر...
من همیشه تظاهر کردم که فراموشت کردم حتی بارها خودمو گول زدم که دیگه جایی تو قلبم نداری و دلم برات تنگ نمیشه اما هر اتفاقی که تو زندگیم افتاده یا هرکاری رو انجام دادم همه وجودم آرزوش بوده که کاش تو هم بودی و خب این یعنی هنوزم ادامه داری و هنوزم وجودم پر از توعه... فرشته مقتدر...
داشتم با خودم فکر میکردم که چی بگم بهت تا بتونه تورو توصیف کنه بعد به این نتیجه رسیدم که تو مثل یه خونه ای.خونه ای که وقتی از همه جا خسته میشم دلم میخواد پناه بیارم بهش.تو یه دلگرمی بزرگی که هرچقدر سختی پیش بیاد تو دلم میگم تو رو که دارم .و نمیدونی این تورو دارم چقدر منو قوی می کنه و چقدر بهم انگیزه میده نمیدونی چقدر بودنت به قلبم حسِ خوب منتقل می کنه.تو مثل اون خنده های شیرینِ رسیدن به آرزوهایی تو تکیه گاه روزای سختی .تو یه ستاره...
از لحاظ روحی نیاز دارم صورتمو با دوتا دستات بگیریتو چشام نگاه کنی و بگی دیدی این دوری تموم شد ، دیدی بلاخره عشق کار خودشو کرد فرشته مقتدر...
بعداز سال ها فهمیدم جز من پای یکی دیگه وسطه...اون دختره میدونست نفر سوم رابطه ست ولی منی که عاشق تر بودم بی خبر بود .اون می دونست اما موند چون براش فقط تو رابطه بودن مهم بود فقط نیازاتش مهم بود .رابطه مون لانگ بود اما با تموم وجودم عاشقش بودم .هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونه دوست داشتن من رو توصیف کنه .وقتی فهمیدم گله کردم برگشت بهم گفت خودخواهی... از من دوری و انتظار داری جز تو با کسی نباشم تا نیازاتمون برطرف شه :) در...
مقصر اصلی داستانمون من بودم وقتی نادیده گرفته شدم بیشتر نزدیکت شدموقتی حوصله حرف زدن با منو نداشتیبیشتر حرف زدم وقتی دلت نخواست منو ببینی بیشتر عکس دادم وقتی نخواستی صدامو بشنوی بیشتر ویس دادمو زنگ زدم وقتی حسی بهم نداشتی اندازه دوتامون دوست داشتم آره مقصر تو نبودی من بودم که غرورمو قلبمو همه وجودمو دو دستی گذاشتم زیر پاتمقصر من بودم فرشته مقتدر...
یجوری باهات همه چی قشنگ بود که حتی مغزم یه ثانیه هم نمیتونه به این فکر کنه اولین هایی که باهات تجربه کردم رو با یکی دیگه دوباره مرور کنم.اگه میدونستی رفتنت با زندگیم چیکار می کنه هیچوقت نمیرفتی هیچوقت... فرشته مقتدر...
شاید هیچوقت سر انتخاب اشتباهم نتونم دیگه انتخاب کنم شاید دیگه نتونم اونجور که دوست داشتم زندگی کنم حس الانم حس از دست دادن نیستحس الانم دردناکهحس رهاییه ، رهایی از یه انتخاب اشتباه که سال هابیخودی داشتم تنهایی میجنگیدم واسه تویی که میجنگیدی واسه یکی دیگه...هربار بهش فکر می کنم تو یه قسمت از حافظه مغزم سیلی میخورمو ب خودم میامبعد از تو اون روشنایی که تو قلبم بود دیگه نیست حس میکنم درونم خیلی تاریکه قلبم دیگه نوری نداره ذوقی ن...
دلتنگی هایم ، اشک هایم ، غر زدن هایم ؛همه اش بماند برای بعد...تو از وجدانت بگو؟!وقتی دست های یکی دیگر را گرفتی،درد اش آمد؟ یا حالا که با کسی دیگر بلند بلند میخندی حالش خوب است ؟ اصلا مرا به یاد دارد ؟ دوست داشتنم را دم گوش ات زمزمه می کند ؟ یا نکند او هم با من مُرده است؟ فرشته مقتدر...
نمی دونم چند شب باید بگذره تا من دیگه به خودم نگم تحمل کن امشبم میگذره دوباره صبح میشه و نمی دونم چند روز باید بگذره کههرصبح ب خودم بگم کم نیار بلاخره شب میاد و تموم میشه امروز ...نمی دونم چقدر باید اینجوری روزو شبا بگذره تا تموم شهولی کاش وقتی برگردی اونموقع بتونم نخوامت کاش بتونم بگم رفتی من شکستم بد جایی خودتو ازم گرفتی کاش بتونم بگم نمیتونم ریسک کنم بیای بعد دوباره بری نابود بشم کاش احمق نباشم ذوق کنم بخاطرت دو دستی قبولت کنم...
از یه جایی به بعد به خودم قول دادم دیگه قوی باشم دیگه کم نیارم اشک نریزم سمتش نرم .همه اینکارارو کردم اما یه وقتی یه جایی با شنیدن آهنگی که برام فرستاده بود بغض همه وجودمو گرفت .چقدر سلول به سلول تنم دلتنگ ش بودن ، چقدر بی تابش بودن و من مدام دلتنگی رو سرکوب کرده بودم .دلم خواست برم سراغش گریه کنم گله کنم بگم دلم برات تنگ شده...اما یاد حرفاش که افتادم دیدم تنها چیزی که ازم مونده غرورمهیادمه اونقدر براش تکراری شده بودم که تنها کاری که تو...
هر دوی ما میدونستیم با تموم وجود همو دوست داریم .اما نمی دونم غرور بود یا چی ! کارهامون برای هم نشونه ی یک عشق واقعی بود شاید دوتامون منتظر بودیم که یکیمون اعتراف کنه اما از یه جایی به بعد فهمیدیم که باید بریم و رفتیم...مثل یه پرونده باز موند همه چی... فرشته مقتدر...
تو همون آدمی بودی که دستمو گرفتو منو از جهنم کشید بیرونبهشت رو نشونم داد تموم حس های قشنگ رو آرامش رو ، خوشبختی رو ولی آخرش با همون دستاتمنو پرت کردی تو جهنمی که خیلی بدتر از جهنمیه کهازش بیرونم کشیده بودی ... فرشته مقتدر...
یه روز میاد که من بی حس میشم زمان دردمو خنثی می کنه دیگه همه چی عادی میشه اونروز تو به خودت میای میبینی هیشکی مثل من دوست ندارهدلت تنگ میشه واسه حرفای قشنگ من دلت تنگ میشه واسه صدام واسه نوشته هام واسه همه خاطرات قشنگی که باهم داشتیم اونروز میای ولی من دیگه نیستم میای میبینی یه آدم دیگه ام یه کسی که دیگه حرفاش قشنگ نیست دیگه جونی براش نمونده تا برات بده یه روز میای میبینی که خیلی دیره خیلی... فرشته م...
ازش خداحافظی کردم و هیچی نگفتتا صبح چشمم به گوشی بود منتظر بودم پیامم بدهبگه نرو ، بگه بمون بگه منم دوست دارم...ماه ها داره میگذره و من هنوزم منتظرشم... فرشته مقتدر...
یادمه بهت گفتم اگه بری میمیرم.حالا که داری میبینی زنده مخواستم بگم مردن این نیست که قلبت نکوبه و نفس نکشی...گاهی وقتا مردن یعنی نخندیدن ، شاد نبودن ، بی حوصله بودن ، همیشه به یادش بودن... فرشته مقتدر...
می خوام بدونی بودنت اونقدر برام با باقی بودنا فرق داشت که با وجود تموم زخمایی که به قلبم زدی و تموم دردایی که به جونم انداختی بازم نمیتونمکسیو به جای خالیت بیارممی خوام بدونی از سمت من اونقدر همه چی قوی بود کههنوزم با اینکه نیستی بازم دارم با درد نداشتنت زندگی میکنم می خوام بدونی با اینکه نمی خوامت ولی نمیتونم عاشقت نباشمبا اینکه باید متنفر میشدم ازت اما نیستم نمیتونم باشم تا بوده بغضت اشک من بوده و لبخندت قهقه م مگه من چند با...
بیا جاهامونو عوض کنیم من دروغ بگم تو باور کنخیانت کنم تو چشاتو به روش ببندبازیت بدم تو فکر کن واقعی دوست دارمبی محلی کنم تو بیشتر سمتم بیابیا کمی جای من باش شایددرد منو احساس کنیبیا جای من باش منم جای توببین میتونی راحت به زندگیت برسی میتونی دوباره اعتماد کنی و عادی باشی میتونی بخندی یهو وسط خنده هات بغض گلوتو نگیرههمین یبار قرار بود زندگی کنیم که حقشو ازم گرفتیبیا کمی جای من باش شاید بفهمی حالِ منو... فر...
بلاخره رسیدیم آخر خط جایی ک فکر نمی کردم اینطور برسیم...فکر نمی کردم وجودمو بهت بدم بعدش دیگه نتونم پسش بگیرم فکر نمی کردم وقتی روحمو دادم بهت دیگه نتونم زنده ش کنمفکر نمی کردم امانت دار خوبی برای قلبم که خونه ی تو بود نباشی. اونقدری بهت اعتماد داشتم اونقدری باورت داشتم که میگفتم تو دنیا تنها آدمی که واقعیه تویی نمی دونم چیشد که همه چیزم شدی و نمی دونم چی شد که هم خودتو ازم گرفتی هم خودمو ازم .الان دیگه نه تورو دارم نه خودمو...آرو...
هی خاطره هامونو مرور میکردم هی میخواستم لبخند بزنم هی اشکام می ریخت...راستش وقتی فهمیدم دیگه نمیتونم بخندم خواستم ازت متنفر شم ولی نشد نتونستم...این اواخر اونقدر همه چی سخت بوده احساس میکنم مدتیهکه آدم دیگه ای داره این وضع رو تحمل می کنهمن باید قبلا مرده باشم. فرشته مقتدر...
من تا جایی که تونستم باهات خوب بودم تا جایی که تونستم دوست داشتماونقدر بهت خوبی کردم که اگه یه روز بد شدیمقصر من نباشم که اگه یه روز خواستی بری دلیلی نداشته باشیمن هیچ بدی در حقت نکردم فقط زیادی عاشقت بودم و این زیادی دوست داشتنه تورو اونقدر از عشقم مطمئن کرد که راحت تونستی چشماتو رو همه چی ببندی... فرشته مقتدر...
وقتی ازش خداحافظی کردم خندیدراستش رو بخوای دلم براش سوختچون میدونستم پیش خودش فکر می کنهاینبار هم مثل دفعه های قبل یا خودم سمتش میرمیا اگه بیاد قبولش می کنم و دوباره همه چی مثل سابق میشهفکر می کرد چون عاشقش هستم هیچوقت نمیتونم ازش بگذرمدلم براش سوخت چون نمیدونه برای همیشه تو قلبم دفنش کردمآدم هرچقدر عاشق باشه تا یه جایی صبورهبعدش دیگه بارو بندیلش رو جمع می کنه و واسه همیشه می ذاره میره... فرشته مقتدر...
ولی اونجور که من بلدت بودم هیشکی بلدت نیست اونجور که من منتظر اومدنت میشدم هیشکی انتظارتو نمی کشه اونجوری که من وجودمو برات گذاشتم هیشکی برات همه شو نمیذارهاونجور که من دوست داشتم هیچوقت هیچکس نمیتونه دوست داشته باشه تو اون آرامشی که کنار من داشتی کنار هیشکی پیدا نمیکنی اینو هیچوقت فراموش نکن...فرشته مقتدر آریل | Ariel...
من تمام احساس و عشقم رو به پای تو میریزم تا هیچوقت کسی مثل من نتونه دلتو بلرزونه،تموم واژه هارو برات پشت سرم هم صف میکشم و از عاشقانه هام برات می نویسم تا دیگه هیچ کلمه ای قلبتو اکلیلی نکنه .اونقدر وجودت رو سرشار از آرامش میکنمتا هیچوقت نتونی اونو توی آدمی پیدا کنی.اونقدر بهت عشق میدم تا هیچکس هیچوقت نتونه جای منو برات پر کنه من همه ی مرزهای دیوونگی رو برای تو میرم تا غیر از من کسی نتونه برات دیوونگی کنه.من از خودم تو زندگیت چیز...
باران می باردو قطره هایش به شدت خود را بر سقف کلبه ی چوبی ام می کوبند.انگار آسمان زیادی بی قرار است و اشک هایش مجال نمی دهند.کنار شومینه خیره به آتش نشسته امچه شباهت تلخی میانِ من و آتش و باران است.در دلم آتشی به راه است و چشمانم هوای گریه دارد.غرق شده ام در لاطائلات های افکارم ، میانِ باتلاقی چرکین رنگ...گاه صدایی از نقطه کور مغزم فریاد می کشد که تو مقصری ! هروقت خواست بودی ! هروقت نخواست بودی ! تو همیشه بودی ! آیا یکبار رفتی تا قد...
پشت هیچستانیم...جایی که دیگر نه زندگی رنگی دارد نه خنده معنایی...اینجا ما تنهایی ، درد و شکنجه را با گوشت و خون و استخوان هایمان حس می کنیم .جوری از آزادی ترسانده بودنمان که جرات پرواز نداشتیم...سال ها اسیر بوده ایم اما خودمان هم نمی دانستیم.آریل | Ariel فرشته مقتدر...
مَن ! آرام باش...آنقدر آرام که نبودنت را حس کنندتا دل شان برای صدایت تنگ شودمَن ! دلگیر نباش از ندیده شدن از نشنیده شدن...بغض هایت را قورت بده چشمانت را ببند ، گوش هایت را بگیر ، زبانت را به سکوت واداراین آدم ها برای کسی ارزش قائل می شوند و دوستشان میدارند که دیگر نباشند مَن ! بیا که نباش... آریل | Ariel...