جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
ولی اونجور که من بلدت بودم هیشکی بلدت نیست اونجور که من منتظر اومدنت میشدم هیشکی انتظارتو نمی کشه اونجوری که من وجودمو برات گذاشتم هیشکی برات همه شو نمیذارهاونجور که من دوست داشتم هیچوقت هیچکس نمیتونه دوست داشته باشه تو اون آرامشی که کنار من داشتی کنار هیشکی پیدا نمیکنی اینو هیچوقت فراموش نکن...فرشته مقتدر آریل | Ariel...
من تمام احساس و عشقم رو به پای تو میریزم تا هیچوقت کسی مثل من نتونه دلتو بلرزونه،تموم واژه هارو برات پشت سرم هم صف میکشم و از عاشقانه هام برات می نویسم تا دیگه هیچ کلمه ای قلبتو اکلیلی نکنه .اونقدر وجودت رو سرشار از آرامش میکنمتا هیچوقت نتونی اونو توی آدمی پیدا کنی.اونقدر بهت عشق میدم تا هیچکس هیچوقت نتونه جای منو برات پر کنه من همه ی مرزهای دیوونگی رو برای تو میرم تا غیر از من کسی نتونه برات دیوونگی کنه.من از خودم تو زندگیت چیز...
باران می باردو قطره هایش به شدت خود را بر سقف کلبه ی چوبی ام می کوبند.انگار آسمان زیادی بی قرار است و اشک هایش مجال نمی دهند.کنار شومینه خیره به آتش نشسته امچه شباهت تلخی میانِ من و آتش و باران است.در دلم آتشی به راه است و چشمانم هوای گریه دارد.غرق شده ام در لاطائلات های افکارم ، میانِ باتلاقی چرکین رنگ...گاه صدایی از نقطه کور مغزم فریاد می کشد که تو مقصری ! هروقت خواست بودی ! هروقت نخواست بودی ! تو همیشه بودی ! آیا یکبار رفتی تا قد...
پشت هیچستانیم...جایی که دیگر نه زندگی رنگی دارد نه خنده معنایی...اینجا ما تنهایی ، درد و شکنجه را با گوشت و خون و استخوان هایمان حس می کنیم .جوری از آزادی ترسانده بودنمان که جرات پرواز نداشتیم...سال ها اسیر بوده ایم اما خودمان هم نمی دانستیم.آریل | Ariel فرشته مقتدر...
مَن ! آرام باش...آنقدر آرام که نبودنت را حس کنندتا دل شان برای صدایت تنگ شودمَن ! دلگیر نباش از ندیده شدن از نشنیده شدن...بغض هایت را قورت بده چشمانت را ببند ، گوش هایت را بگیر ، زبانت را به سکوت واداراین آدم ها برای کسی ارزش قائل می شوند و دوستشان میدارند که دیگر نباشند مَن ! بیا که نباش... آریل | Ariel...