پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سلام یارنمیدونم یادت هست یا نه، اما من خیلی خوب یادمه، اولین باری که دستمو گرفتی رو میگم.تو باغ محتشم بودیمسومین قرارمون بود و چهار ماه از آشناییمون می گذشت.دیگه وقت خداحافظی بود و خجالت ها هم ریخته بودقرار بود تو بری سمت سیادتی و منم برم سمت مطهری، باید تو همون پارک خداحافظی میکردیم،خداحافظی کردیم تو موندی تا من برم بعد بریاما من هنوز یه قدم برنداشته بودمکه سرجام خشک شدمبرگشتم با یه نگاهی معصومانه نگات کردماومدی سمتم و گفتی:...
آه شیرین تر از جانم...بیهوده از من می گریزی..بیهوده رُخ می پوشانی.. من تو را میبینم ..حتی با پلکهای فرو بسته..تو را در باد..در آفتاب..در صبح..در ابر..در عطر..تو را همه جا می بینم..لبخندت روی لب تمام کودکان شهر معصومانه می رقصد..توی تمام زمزمه های عابران شهر، نام تو جاریست...و هر گلستان غنچه لبهای تو را بر من شکوفا می کند..آه شیرین تر از جانم...تمام قرار های عاشقانه جهان تکرار اولین دیدار ماست ..بیهوده از من می گریزی...و حتی شب..تمام ستاره ها انگا...
هر صبح️پرده هاے مژه ات راڪنار مے زنیو معصومانه آفتاب رابه خانه ام مے آوری...️ ️️️...
من عاشق زمستانمعاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سُر نخوریکه گونه هایت از سرما سرخ شده استسر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ایدست هایت در جیبت به هم مچاله شدهمعصومانه به زمین خیره ایچه قدر دوست داشتنی شده ایحرفم را پس میگیرممن عاشق زمستان نیستمعاشق توام !...
همه احساس ها بهاری است.مهر، سمفونی قشنگی از محبت را در مدرسه می نوازد که طبیعت، شیفته شنیدن آن است.نگاه کن؛ در گوشه و کنار حیاط، معصومانه ترین برگ های دوستی ورق می خورد.امروز، سرنوشتی از شور و شوق، در مدرسه رقم زده می شود. امروز، جشن تولد مدرسه است....