من به انتظار و صبر محکومم،
و هیچ
گله ندارم
از بغض گلویم ز عالم...
صبح رویایی
دامن عشقت را
گره زد
به صبر سرنوشت
مینا نیک خواه...
خیلی مسخرست به دنیا اومدن عاشق شدن، مردن،
مینانیکخواه...
نمی دانم چه غم دارم به دل هرشب
تو را گم میکنم من در خیالاتم
مینانیکخواه...
بی قرارم رخ من بی لب یارم پژمرد
یاد او جان ز تنم برد نمی دانی که
مینا نیکخواه...
در سرم میل فراموشی او هست ولی
گرچه این دل به دیوانگی عادت دارد
مینا نیکخواه...