پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک قدم لطفا بیا نزدیک تر تا جان دهم جان چه دارد ارزشی در پای جانان ریختن اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
باورت کردم عزیزم تا که جانانت شدممثل مجنون همره کوه و بیابانت شدمهیچ میدانی چرا حال دلت خوب است وخوشمن دلیل اشتیاق و شور پنهانت شدم اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من...
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست...
سوگند به نامت که تو جانان منی...
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
عشق در میان استجانان اگر تو باشی...
یک نفس بی یادِجانان برنمی آید مرا!️️️...
حدیثِ عشقِ جانان گفتنی نیست......
زلف جانان ترازوی عشق است.......
به چه کار آیدت آن دل ️که به جانان نسپاری...؟!...
دلم را جز توجانانی نمی بینم......
جان من است جانان، جان دلنواز دارم...
صدایت در گوشم ولوله به پا میکند جانان...
مرا تا جان بود جانان تو باشی ... ز جان خوشتر چه باشد ، آن تو باشی...
جانی که داشتم من،شد محوِ عشقِ جانان!...
بجز تو در همه گیتی دگر جانان نمیدانم....️️️...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم...
صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسیدجان شد و جان بقا ، از برِ جانان رسید...
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا...
توآرامبخش تمام وجود منی جانان......
هواخواه توام جانان و میدانم که میدانی تولدت مبارک آذر ماهی جانم...
دلم را جز توجانانی نمیبینم نمیبینم ...️️️...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
جان زنده شود ز روی جانان دیدن.....
آرام جان خویش ز جانان خویش جوی...
در سرا پرده جان ، خلوت جانانه خوش است...
تو آرامبخش تمام وجود منی جانان...
مرا جان آن زمان باشدکه تو جانان من باشی...
هر شب منم و خیال جانان...
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست...
گرچه در این مُعاشقه ، جان هم گذاشتم جانان من! ببخش مرا؛کم گذاشتم.......
جانان من است او...