پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست بر دستی نهادنمی شود آمال تو...
صبح یعنیتو بتابی و مرا زنده بخود گردانی...
عشق یعنیتپش قلب من انگار به نبض سخنت...
باز امشببی قرارمنوش دارویی دهید...
عشق تو را دید و کمر خم نمود...
آمدیاما برای ناز کردن آمدی...
شب همین استکهاثبات کند دردت را...
می خواهمت ای مرگوقتی ندارمش...
شانه ات درمان هر دردی ستآرامم نمای...
شب را به هوای تو نشستمای روشنی شب سیاهم...
طلعت * ت *تمام طالع * من *...
مانده امخیره به راهی ...که تو را چون باد برد....
چشم من بر راه تو ای مونس شب های منمانده و آرام نمی گیرددگر در جای خود...
این نگاه ملتمسدر پی توست...
آنکه بر لوح دلم نقش ابد بست تویی...
همیشه در نگاه منتو بهترین منظری...
میل من سوی شما قصد توسل دارد...
بی تو مرا هوایی ست کز مرگ میسرایدای تو تمام بودم تکرار شو دوباره...