پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بویِ گل و یاس و نسترن دارد صبحلبخندِ قشنگِ یاسمن دارد صبحمستانه تر از چکاوک ای عشق دلمهر لحظه فقط با تو سخن دارد صبحبادصبا...
خوبِ من؛ دیگر دستم از آسمانت کوتاه شدحتی؛ چکاوک هم برایِ همیشه مُردو ابرها نیز؛تا ابد خواهندگریست،بر این سوگ.شیما رحمانی...
و دیگر به آسمانت نخواهیم رسیدنه من و نه حتی چکاوکو ابرها نیز؛ تا همیشه،بر این سوگ خواهند گریست.شیما رحمانی...
در من حلول کرده راس ساعت باران بغضی ترک خورده و من دلواپس لانه ی چکاوکم حمدالله رزازی بروجنی...
با سکوت چکاوک دوباره نگهبان می شوم، انگشت روی ماشه...
وقت سحر، چکاوکِ کوچکشاد و سبک، نغمه پراکندهدر ذهن و خاطرِ من، اوروحِ خرّمِ شادی استاو یک پرنده ی کوچک نیستجانِ فرشته ای ست ز عالمِ جان ها کهشیرین ترانه ی دلکش راهدیه آورَد بر مابر پرده ی دلم، با شوقنقش می زند به لحنی خوشراهی به آسمان هاراهی پُر از ترانه و امیدهمراهِ قصه های بلندی کهدر یاد، گشته فرامُش، گاه...
شب آشیان شبزده، چکاوک شکستهپر رسیدهام به ناکجا، مرا به خانهام ببر کسی به یاد عشق نیست، کسی به فکر ما شدن از آن تبار خودشکن تو ماندهای و بغض من...