پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می بینی؟هیچکسدیوارِ ما را ورق نمی زنددخترک!کاش کبریتی مانده بودمی شد نصفش کردیکی برای شب های نفتی اتیکی برای کتابِ تاریکِ من...«آرمان پرناک»...
آتشم کشیدیبا کبریت عشقت ،ولیتو مگر نگفته بودیاین کبریتبی خطر است ؟!...
سه کبریت ، یک به یک در شب روشن شداولی برای دیدن تمامی صورت تودومی برای دیدن چشمانتسومی برای دیدن لبانتو بعد تاریکی غلیظ برای اینکهبه خاطر بسپرم همه رازمانی که تو را در میان بازوانم گرفته ام...
دختره به حیف نون میگه: اگه یه شب من و تو تنها باشیم، همه جا هم تاریک باشه، هیچکس هم ما رو نبینه، تو از من چی میخوای؟ حیف نون میگه:کبریت...
مانند کبریتی که روشن شد نمی دانممن زنده ام این روزها یا خودکشی کردم...
اونی که عاشقته خودش شرایطشو ردیف میکنه تا باهات باشهغیر این بود کبریت بزن به اون رابطه.....