سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
جلاد گفت:حق انتخاب دارییا طناب داریا سرخی خنجر ،کبوتر آزادی همبه جای بردن زیتونبهتر نیستکنج خانه باشد ؟...
گفتم کهدیر یا زود می رسندزخم ها دهان گشوده اندکوچه هادر قرق شب است چراغی بیاور....صبر کنصدایی از بام آمدگزمه ها رسیدند ....
آتشم کشیدیبا کبریت عشقت ،ولیتو مگر نگفته بودیاین کبریتبی خطر است ؟!...
می پرسد: شورت گره ای ...؟تلخ می گویم: کودک عشقم سال پیش مُرد.می پرسد: آدامس ...؟تلخ می گویم: گذشته را می جوم، کافی است.می پرسد: سیگار؟چیزی نمی گویم. آتش می زند و تلخ می گوید: این تلخی را مهمانِ من باش....
رد می شوم از بلور کاوه مثل نور،از میان درهای بستهمثل صوت،از روی قله های ندیدهمثل باد ،از زیر اقیانوسمثل آب،منشاعرم....
به گلویِ بریده یِ قلمقسم،به کاغذ مچاله ی آن گوشه هاقسم،تو شعر آخرم نیستی،اماآخرین شاعرِ این کوچه ها منمدر صفِ نان ....
یکی، قاب عکس خود رایکی، ساعت دیواری را و یکی، مسیح را،آویزان می کنداز میخ ،چه کاربُردهایی دارد این میخ !...
مرا به نام تو می خوانند،در تاریکی ما می شویمدر نور، من و توهمراه با توام ولیکسی مرا به من نمی شناسدمن سایه ام ....