جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
بارانچه دلبری می کند برای بهار !پاییز کم بود بهار هم عاشق شد …...
امروز صبح دوستداشتنت را با قلبم پیوند زدمشاید این بهار جوانه زدی ..!...
بهار همه با فروردین می آید بهار من، با تو!...
تو اگر بهار را صدا کنیمی آیدحتی اگر دلشجا مانده باشد میان برف ها...
می چسبد در این بهارکنار این شکوفه هاکنار باران های بی قرار و ناگهانییک فنجان چای بهار نارنج...
فروردین را کوچه به کوچهمی گردم به دنبالتتا تو را از این بهار عاشقانهعیدی بگیرم...
سر سبزترین بهار تقدیم تو بادآواز خوش هزار تقدیم تو بادگویند که لحظه ایست روئیدن عشقآن لحظه هزار بار تقدیم تو باد...
خودت گفتی که وعده در بهار است، بهار آمد دلم در انتظار است، بهار هرکسی عید است و نوروز، بهار عاشقان دیدار یار است...اللهم بفاطمه عجل لولیک الفرج......
برایم مثل همین “بهار” می مانیآمدنت را همیشه تحویل میگیرم …...
یا مقلبقلب من در دست توستیا محول حال من سرمست توستکن تو تدبیری که در لیل و نهارحال قلب من شود همچون بهار...
بهار زمانی است که تو با منیو شکوفه های احساسم کنار تو شکفته شودعشق من !بهار تکرار لحظه های بودن توست روز مرد مبارک...
اگرچه آخر اسفند اول عید استبهار، اول اسفند میرسد از راه...
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند......
بهار که رفتن اسفند وآمدن فروردین نیستبهار یعنیجای بوسههای مردیکه تو باشیروی گونههای زنیکه من باشمشکوفه بدهد...
نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار|...
بهاردستم را نگرفت، رفت مُشتی پَر در مردمکم پرواز کرد....
پسرم!یک بهار، یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان را دیدی،زین پس همه چیز این جهان تکراریست،جز مهربانی......
صبح یعنی یک غزل از جنس چشمان نگارصبح یعنی با تو سبزم روزگار من بهارصبح یعنی شعر چشمان تو را از بر شدنصبح یعنی در هوایت بیقرارم بیقرار...
فهمیدن آغوشتشکوفه ای را بیدار میکند از خواب زمستانیو این غنچه ی زیبا،با تو به بهار می اندیشد ر م ع م ا م ت▶️...
دختر کوچولوی زیبای من ، با تو شکوفه های زندگی به بهار می رسند و بی تو خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی....
مرا ببین که ایستاده امپس از تمام رنج ها ،چونان جوانه در بهار ...مرا ببین هنوز هم جسورمرا ببین هنوز ، برقرار .....
آغوش تو برای زمستان من بس استمن زیر بار هیچ بهاری نمیروم ......
ما سالهاست غیر زمستان ندیدهایم تقویمها دروغ نوشتند از بهار......
تو بهار روزای زمستانی منی...
فصل ها را بهم ریخته ای!مگر موعد آمدنت زمستان نیست؟پس چرا دلم پر از شکوفه های بهار شده!...
به سکوت سرد زمانبه خزان زرد زماننه زمان را درد کسینه کسی را درد زمانبهار مردمی ها دی شدزمان مهربانی طی شدآه از این دم سردیها، خدایا...
دارد برف می آیددر گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کردتا برف زمستانی از شوق حضورت بهار را لمس کند...
درخت ِ نارنج پیراهنش رابا بهار گُل دوزی کرده است بازکن پنجره را نسیم اوازِ ان را منتشرمی کند...
بیخیال زمستان آغوشت که باشدهمیشه بهار است......
چال گونه هایت بهاری است که چال میکند زمستان را...
یلدای گیسوان من آغاز می شودپاییز بی بهار به پایان رسیده استکاری نکن که شهر خبردارمان شودخواب از سر تمام کلاغان پریده است...
ای دل به سرد مهری دوران صبور باشکز پی رسد بهار چو پاییز بگذرد...
بانو بهار برای قامت تو سبز می شود پاییز از شرم نگاهت میریزد ️تابستان تب چادرت را دارد و زمستان از نبودنت یخ میزند...
بهارچه جاودانه با سرانگشت سبز خویش فرا رسیده است....
تو نیستی و بهار از کنار پنجره ها چه بی تفاوت و آرام و سرد می گذرد......
ما را غم خزان و نشاط بهار نیستآسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم...
بهار آیینه یاد تو باشدگل خورشید همزاد تو باشدبه هر دشتی که سرخ از خون مردی استطنین سبز فریاد تو باشد...
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد نترس از شب یلدا بهار آمدنی است...
میان همهمه برگ های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزیروزهای آخر پاییزت پر از خش خش آرزوهای قشنگ !پیشاپیش یلدا مبارک...
زیبا تویی که در دل پاییز بهار را با خودبه خانه می آوری......
شش فروردین استجیبهایم را میگردم خوبباز کمبود بهار است اینجاشش جهت، قحطی توست....
کاش روزی برسد هرکه به یارش برسددل سرما زده ما به بهارش برسد.....
من بی توهمان پاییز همیشگی ست...بهارم می شوی؟!...
ما بهاری وسط پاییزیم...
کاش روزی برسد هر که به یار ش برسددل سرما زده ما به بهار ش برس...
برگ پاییزمبی تو می ریزمنو بهارم کننو بهارمای بهار باور من!...
مهر را بر سر آبان بگذارمهربان می گرددمن تو را با همه ی مهربه آبان دادممهربانباشکه پاییز بهارت گردد...
زمانی که بهاربا خانواده ِ خود ،- در دیار ِ بیگانه باشدباد ِ پاییزبا سرمای سخت ، ترا می آزارد....
اردیبهشت کمی از بهشت است خنده های تو اما تمامش...
ناگهانشیشههای خانه بی غبار شدآسمان نفس کشیددشت بی قرار شدبهار شد!...