سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خواجه در ابریشم و ما در گلیمعاقبت ای دل همه ما در گلیم...
عاقبت همهی ما زیرِ این خاک آرام خواهیم گرفت ؛ ما که روی آن دمی به همدیگر مجالِ آرامش ندادیم...
یک عمر در انتظارِ کسی هستی که درکت کند و تو را همانگونه که هستی بپذیرد و عاقبت درمییابی که او از همان آغاز خودت بودهای ......
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبتتَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود...
عاقبت هجوم ناگهان عشق ،فتح میکند پایتخت درد را …...
چه دعایی کنمت بهتر از این که شود عاقبتت ختم به من...
عاقبت یک روز یک نفر می آید و تمام آن هایی که رفته اند را از یاد می برد...
عاقبت دیدی که ماتت کردو رفت...
گر لبی پر خنده داری با خود و با دیگرانعاقبت دست طبیعت اشکبارت میکند...