شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
امیدوارم روزای زمستونیتمثل دل من که از عشق تو لبریزه گرم باشهروزای زمستونیت قشنگ...
هر سفره ز هرچه خوردنی لبریز استهر سو نگری بزم طربانگیز استنوروز مگر برادری کوچک داشتیاجشن خداحافظی پاییز است!...
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفتاز غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد...
گنجایش دیگری ندارد دل منهمچون قدح شراب لبریز توام...
ای مرگ! بیا که زندگی کشت مرامن کاسه ی صبری ام، که لبریز شده...
تو. ان تصنیف زیبای غم انگیزی//صدای خش خش ارام پاییزی//تو با رفتن دلم را غرق خون کردی//تو از احساس خوب عشق لبریزی//...
لبریزم از خودنمی آیی...
من حوض لب کاشی تو فواره چه تشبیهیبازا به آغوشم ببین من از تو لبریزم...