سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
از زلزله و عشق خبر کس ندهدآن لحظه خبر شوی که ویران شده ای...
شده ام پیر همین اول جوانی امبه خدا پیر شدم در پس ویرانی ام...
من دچارم به یک ویرانیو چه تلخ است که نمیفهمی توپابماهِ مرگِ خاموشمنم...!...
تو به اندازه ویرانی کشور منزیبایی...
با فاصله ای اَمن که آسیب نبینیبنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان روکه بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد...
پک میزند بهمن به بهمن زخمهایش رامثل زمین قرن حاضر، رو به ویرانیست......
همه باغ دلم آثار خزان دارد کو آن که سامان بدهد این همه ویرانی را...
میخواهمتنمیدانم که بودم،که خواهم بود و چه میشوم..اما میخواهمت تا نهایت ویرانی......
با فاصله ای امنکه آسیب نبینیبنشین و فقط شاهد ویرانی من باش......