پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من تا انتهای این راه عاشقانه با توام،کافیست دستت را در دستانی که هیچ وقت رهایت نمیکندقفل کنی، جانا آخر مگر میشود دستان ظریف تو را رها کنم؟بیا در آغوش من، میخواهم تمام راه را مست عطر موهایقرمزت شوم.هر دو مسافریم در این راه، ما مسافر عشق هستیم، عشقی کهحتی سال های بعد با دیدنچین های دستانت،موهای سفیدتاز بین نمیرود، آخر حتی پس از سالها تو همان دلبر طناز من،همان دخترکی که با دامن صورتی اش مرا شیفته خود کردباقی میمانی، همان عشق هم...
بی شک تو یگانه ، بین یاران هستیمانند گلابِ اصل کاشان هستیطبع تو نشانی از وجودت دارد...پاکی و شبیه اَبر و باران هستی...بهزاد غدیری / شاعر کاشانی...
تو یگانه چیزی هستیکه مرا زنده نگه داشته......
در چشم بلبلان ای گل یگانه ایدر شاخسار عمر شاخ زمانه ای...
قلب تو پناه مهر پاک منست،وین سینه پناه مهربانی تو. ای شاخه ی سبز مهر ، خسته مبادگلهای سپید شادمانی تو. از بوی بنفشگان گیسوی تو،پرواز پرستوان سرکش یاد، پروای شکیب آهوان گریز،سرشاری تاک و میگساری باد. تو آینة سپید بخت منی،مهر تو گواه بختیاری من. ای بی تو یگانه ، غمگساری منبا یاد منی و یادگار منی افسانه ی مهری – ای به یاد تو یاداین سینه ، پناه جاودان تو باد !...