تو را دوست دارم ؛ و این دوست داشتن ! حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته میکند ...
دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست... ️️️
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند...!
و دایره ی حضورت جهان را در آغوش می گیرد... ️️️
هرچه بیشتر می بینمت احتیاجم به دیدنت بیشتر می شود.
آری، با توام من در تو نگاه می کنم در تو نفس می کشم و زندگی مرا تکرار می کند بسان بهار که آسمان را و علف را پاکی آسمان در رگ من ادامه می یابد
. یافتن تو، بزرگ ترین پیروزی زندگی من بود این را به تو تنها اعتراف نمی کنم، بلکه با صدای بلند ... با فریاد همه جا گفته ام . ️️️
. هرچه بیشتر می بینمت...️ احتیاجم به دیدنت بیشتر می شود ..
. قلب من فقط به این امید می تپد که تو هستی، تویی وجود دارد که من می توانم آن را ببینم، او را ببویم، اورا ببوسم، او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم. ️️️
امروز بیش از هر وقت دیگر زنده ام و نفسی که خون مرا تازه می کند تو یی...
و من... همه ی جهان را در پیراهنِ گرم تو خلاصه می کنم !️
در لبانِ تو شعرِ روشن صیقل می خورد من تو را دوست می دارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت می کند...
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص در آیی قصه عشق انسان بودن ماست
و چشمانت راز آتش است. و عشقت پیروزی آدمی ست؛ هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد. و آغوشت اندک جائی برای زیستن؛ اندک جائی برای مردن و گریز از شهر که با هزار انگشت به وقاحت، پاکی آسمان را متهم می کند. کوه با نخستین سنگ ها آغاز می...
در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب، ما بیرونِ زمان ایستاده ایم با دشنه ی تلخی در گُرده هایِمان. هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است. در مردگانِ خویش نظر می بندیم با طرحِ خنده...
. دنبال کلماتی می گردم که بتوانند آتشی را که در جانم شعله می زند برای تو بازگو کنند، اما در همه ی چشم انداز اندیشه و خیال من، جز تصویر چشم های زنده و عاشق خودت هیچی نیست. ….
آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن
خواستنش تَمَنّای هَر رَگ...️
و شب اعترافی است طولانی ...
من در دورترین جای جهان ایستاده ام ، کنار تو ....
مرا لحظه اى تنها مگذار مرا از زره نوازشت روئین تن کن ...
سنگ باری آشناست غم ....
نقش رویایی رخسار تو میجویم باز
تو را مرا بی من و تو بن بستِ خلوتی بس!...