متن ارس آرامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ارس آرامی
نفس نفس به هوای تو خو گرفته دلم
غزل ترانهٔ چشم تو کو؟ گرفته دلم
هنوز واهمه دارم ز خاطرت بروم
بگو که در تب و تابی، بگو گرفته دلم
قدم قدم بکشانم به خلوتت و ببین
که جز تو از همه شهر رو گرفته دلم
کسی که سهم مرا...
عاقلی بودم که عشق آمد امانم را گرفت
بندبند جسم و جان و استخوانم را گرفت
لال گشتم تا که عشق آمد به ایوان دلم
در ازای این محبت او زبانم را گرفت
با اشاره من بدو گفتم که خوشحالم ولی!!
او بحالم گریه کرد، شوق نهانم را گرفت
کور...
گفتم مرو ای بود من، ای تار من ای پود من
آتش مشو دودم مکن، این گونه نابودم مکن
عشق تو شد دمساز من، پایان من آغاز من
بندی شدم بازم مکن، دیوانه از نازم مکن
غافل مشو از یاد من، بشنو دمی فریاد من
این گونه ناشادم مکن، پر...
دوسه خط شعر نوشتم که تو آغاز شوی
بیش از این غنچه نمانی، گل من باز شوی
من زمین گیر تو هستم، همه را پس زده ام
بی پر و بال شدم تا پر پرواز شوی
حرف ها در دل من هست و زبانم خاموش
این سکوت است که باعث...
کسی که بود و نبود تو بود، من بودم
برای روح پری وارهٔ تو، تن بودم
غریب آمده بودی اگر چه یادت نیست
کسی نبود ببیند، من ات وطن بودم
نیامدی و نیامد نسیمی از کویت
چقدر منتظر بوی پیرهن بودم...
هزار بار جدا از تو مرگ را دیدم
هزار...
تن تو وسوسهٔ ریز و دل من، وسوسه خواه
نگهت صاعقه و طاقت من، خرمن کاه
لب سُرخت چو غزالی که به غفلت بچرد!
لب زردم چو پلنگی که کمین کرده به راه
می خورد غبطه به چشمان قشنگت خورشید
می زند نقره ای نور رُخت طعنه به ماه
بارها...
نشد به شرط قصه ها، زدم به خال غُصه ها
که من سفیر پاپتی میان دشت غصه ام
نشد به اشک خنده ها، زدم به عار گریه ها
که من دهاتی غریب میان شهر گریه ام
ارس آرامی
دل در سینه داغ نارنج و در سر تب انار دارد
مانده ای بر تک درخت پیر پاییز، غمت به چند؟
ارس آرامی
کاش می شد که تورا از دل خود پاک کنم
تک تک خاطره ها را به دلم خاک کنم
از تو بگریزم و یک نقطه شوم در دل شب
تا سحر از غم تو شکوِه بر افلاک کنم
دگر از دوری تو اشک قلم گشته روان
رخصتی ده که غزل...
بوی عطری می رسد از دور، می گویم تویی
قاصدک می رقصد و پُر شور، می گویم تویی
یک نسیمی می وزد بر گونه های خیس من
می رود پس پرده های تور، می گویم تویی
بغضهای کهنه را سر می کشم من بیت بیت
بوسه ها می گیرم از...
یک نفر دل به شما بست، همینست که هست
اگر او عاشق اگر مست، همینست که هست
بی تو این ثانیه ها را نفسی بند نبود
اسم این حادثه عشق ست، همینست که هست
مثل جنگاور رومی که برای تو نهد
جان خود را به کف دست، همینست که هست...
تا پرستارم تو باشی دائم تمارض می کنم
تو چه دانی که کنارت بیمار بودن بهتر است
ارس آرامی
تو اگر ناز کنی ناز کشیدن بلدم
ناز از چشم پر از عشوه خریدن بلدم
قفس خسته دلی های من عاشق را
باز کن تا که ببینی که پریدن بلدم
لب تو باغ انار است به شوق آوردم
میوه ی عشق ز لبخند تو چیدن بلدم
خنده کن تا بشوی...
تو خودت شعر تمامی غزل لازم نیست
تا لبت با لب ما هست عسل لازم نیست
به چه تشبیه کنم این همه زیبایی را
تو خودت ماه تمامی مَثل لازم نیست
صدقه می دهم هر روز بمانم با تو
ای خدا عمر بده فعلا اجل لازم نیست
شاکرم شکر که...
رُز نمی خواهم، مرا آرکیده ای از لب ببخش
بر دلم پس لرزه هایی ماندگار از تب ببخش
کل دنیا را ببخشم تا زنی پلکی به من
آسمان ها زیر پایت، بر سرم کوکب ببخش
خون دل ها می کشم تا با غزل رسوا شویم
من که از عشقت بگویم،...
بوسه بر لب های تو شیرنتر از جام عسل
یک دو بیتی از لبت باشد برابر با غزل
من بهایش می دهم هرچند باشد قیمتش
پس بده یک بوسه را با اندکی از آن بغل!
ارس آرامی