میجنگی ؟ که اسیر توست.. صلح
فقط یک جاست که می شود لم داد پا را دراز کرد با چای مست شد و بلند بلند خندید بی آنکه ذره ای غم آدم را اسیر کرده باشد! می دانی کجا؟ درست بر بلندای دوست داشتنت...
عهد بسته ام کنار تنت بمانم گیسوانت را به دست بگیرم لبانت را به لبهایم بگیرم و تا زنده ام اسیر عشق تو باشم
معنای زنده بودن من با تو بودن است نزدیک / دور/ سیر / گرسنه/ رها/ اسیر/ دلتنگ/ شاد ...
من که اسیر گشتهام با نگهی ز چشم تو از چه دگر به قلب من نیش و کنایه می زنی