غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
تو چه کردی که دلم این همه خواهان تو شد ؟
در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی
مرا زیستن بی تو نامی ندارد مگر مرگ من زندگی نام گیرد
در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق
گرچه او هرگز نمی گیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما
و خواب آخرین نشانی است که هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم
تو را از من کم کنند هیچ می ماند
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
همه ی فکر و خیالم ، فقط اندیشه ی توست
زندگی بی تو، مرا زهر هلاهل شده است
دلم مى خواست مى شد دیدنت را هر شب و هر شب
بوسیدمش دیگر هراس نداشتم جهان پایان یابد من از جهان سهمم را گرفته بودم
یک شهر پر از آدم و این حجم پر از درد لعنت شود آن شب که تو را برد و نیاورد
تسلی دل عاشق من جز به جمال تو نیست
رفته است و مهرش از دلم نمی رود
راحت جان ما تویی دور مشو ز پیش ما
ما ز تو جز تو نداریم تمنای دگر
آنکه سودا زده ی چشم تو بوده است منم
چون شب برسد نام تو و چشم تو آید به سراغم
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
ما را خیال توست تو را خیال چیست ؟
همه را کنار گذاشته ام تو را کنار قلبم
تو معجزه ی عشقی تکرار نخواهی شد هم در دل و هم جانی انکار نخواهی شد