زندگی چیست ؟ به جز لحظه ی خندیدن تو
من از قیدت نمی خواهم رهایی
خیمه بزن بر قلب من صاحب این خانه تویی
تو بهانه زیبا برای تکرار نفس کشیدن هر روز منی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من
نگاهت میزند آتش تمام خرمن غم را
من بیماری نادری دارم تو را ندارم
بگسلم از خویش و از تو نگسلم عهد عاشقان مگر شکستنی است؟
آرامش شبهای من آغوش پر احساس توست
چه کرده ای تو با دلم ؟ که ناز تو نیاز ماست
دور از تو گاهی برای خنده دلم تنگ می شود گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گفتا که دهم کام دلت روزی و بسیار ماه آمد و سال و آمد و آن روز نیامد
با جان و دل میخواهمت با جان و دل میخواهی ام ؟
غیر از تو به خاطر اندرم نیست
از همه هستی تو جدا در گوشه ای از جان و دل و یاد منی
وحدت عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق
گمت کردم مانند لبخندی در عکس های کودکی ام
او عاشق دیگری و من عاشق او ای دل پروانه صفت سوخته ای سوخته ای
هرگز از یاد نبردم من مدهوش تو را من نه آنم که توان کرد فراموش تو را
غیر رویت هر چه بینم نور چشمم کم شود
درون خلوت ما غیر تو نمی گنجد
ای تپش های دل بی تاب من صحبت از مرگ محبت مرگ عشق مرگ او را از کجا باور کنم
تو را در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را
آن یار طلب کن که تو را باشد و بس معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی ؟