آنقدر که تو را می خواهمت می خواهی ام ؟
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
مگرم بمیرم آن دَم که جدا شوم ز یادت
ز تو کی توان جدایی چو تو هست و بود مایی
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد بگذاری برود آه به اصرار خودت
کاش به تو وابسته شدن این همه اندوه نداشت
وز دست غمت جان به سلامت نبرم من
به جز غوغای عشق تو درون دل نمی یابم
جان منی جانی منی جان من آن منی آن منی آن من
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
اینجا که منم قیمت دل هر دو جهان است آنجا که تویی در چه حساب است دل ما ؟
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
فراموش کردنت کار سختی نیست کافیست چشمهایم راببندم و دیگر نفس نکشم
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما هر کسی را دوست دارم زود شوهر می کند
پایه هستی که ویرانت شوم ؟
من هیچکس را کنار خود ندارم و این همه هیچکس یعنی تو تو تو یره_حسینی
یک لحظه غمت از دل من می نشود دور
ویرانه دل ماست که با هر نگه ساده دوست صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
شب به اندازه ی چشمان تو بیتابم کرد وای از این شب که به دست تو پریشانم کرد
دستانت گرم ترین تصمیمی است که برای همیشه گرفته ام
مرا که با توام از هر که هست ، باکی نیست
شوق یک بوسه به لب های تو نازل شده است چشمم از هر چه بجز چشم تو غافل شده است
و اگر روی شانه ات بخوابم اصحاب کهف خواهم شد