دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ
من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم
و چشم به راه صدایت خواهم ماند
بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی
درقصر شیرین مى افتد گاهى اتفاق تلخ
حال را باید فهمید پرسیدن را همه بلدند!
رفیق بی وفا رنگش سیاه باد
آرامش است عاقبت اضطراب ها
بعضی تجربه ها خیلی قشنگن مثل دوس داشتن تو
به خدا که بی خدایی به از این خدانمایی
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
هر چقدر زندگی سخت باشه من از اون سخت ترم
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش
دستان ماه کوتاه نوازش نمی شود گیسوان شب
دلم دیوانه بودن با تو را می خواست
هر وقت کنارمی خوشحال ترینم
زندگی رقص دل انگیز خطوط لب توست
عشق شوقی در نهاد ما نهاد
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم