بالاخره عشق یکبار یک روز یک جایى سراغ آدم مى آید اصیل که باشى جنس متعهد بودن را خوب مى دانى عالم و آدم هم که بیایند فقط دلت مى خواهد براى یک نفر باشى...
دیر کن اما بیا...
آدمهاى زیادى هستند که هر روز یواشکى دلشان مى گیرد براى کسى که هیچ وقت قرار نیست به هم برسند و بدتر از آن هیچ وقت نمى توانند دلتنگیشان را فریاد بزنند و این خودش بدحالت ترین حالت یک حال خراب است
هیچ چیز قشنگ تر از این نیست؛ یکى را داشته باشى ، که هر روز به او بگویى ؛ با تو ، حالِ تمامِ روزهایم عشق است...!
چه فایده... چقدر دوستت داشته باشد اصلا از اینجا تا ثریا وقتی حرمت نگهداریت را بلد نباشد...
هیچ چیز قشنگ تر از این نیست یکى را داشته باشى که هر روز به او بگویى: با تو حال تمام روزهایم عشق است
یادت باشد... آدم عاشق هی شانس دوباره و دوباره به تو میدهد... کوتاه می آید... کوتاه می آید... ولی وقت رفتن بلند بلند می رود...
هیچکس ما را برای خودمان نمی خواهد سادگی می کند کسی که تنهاییش را ارزان می فروشد. من تازه فهمیدم هیچ چیز به اندازه دوست داشتن خودم خوشحالم نمی کند..
انگشت به دهان مى مانى وقتى این آدمها با دوست داشتن مى آیند که بمانند خرابت کنند ویرانت کنند بعد بروند پشت سرشان را هم نگاه نکنند و تو حتى نتوانى تنهاییت را جار بزنى
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!
و تو پنهانی ترین دلتنگی منی
لذت دنیا داشتن کسی است که دوست داشتنش حواسی برای آدم نمی گذارد
اگر دوستش داری بگو شاید تمام دغدغه هایش همین یک جمله باشد
حالت چقدر خوب مى شود یکى پیدا شود جنسش خالص باشد بگوید هستم از آن بودنهایى که هیچ وقت تمام نمى شود تو هم بگویى بزرگترین لذت دنیاست کسى که دوست داشتن را در کنار ماندن بلد باشد
اگر کلافگى هاى یک زن را دیدى بدان خوب است فقط دارد حافظه اش را پاک مى کند به چیزهاى بهترى فکر کند..
گاهى آدم دلش کمى تعطیلى مى خواهد بنشیند کنجى، جایى ... برود به گذشته هاى دور دور هاى هاى دنبال خودش بگردد ...