خیرگی جُرم است بر چشمان تو حتی کمش
می خَرم با جان، گناهِ مُجرمی را با غمش
لذتی که بُرده دل از مستی چشمان تو
شک نکن جمشید هم حتی نبرده از جمَش
در مسیر زندگی هرگز دو راهی خوب نیست
عاشقی را دوست دارم با همه پیچ و خمش
دلبَری کردن خوراک چشم های کال توست
عصر می چسبد کنارت چای، آنهم گُل دَمَش
سیب و گندم را نمی خواهم بهشتش مال تو
می شوم حوا اگر عاشق بماند آدمش
سرسره، پاییز، آبان، برگ ریزان، وای وای
پرسه ها در جاده ی چالوس، باران نم نمش
ZibaMatn.IR