مثلِ بهمن بیا ... ! به آغوش بِکش تمامم را ...
پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت زمان بر مغز و پوست کهنگی میتازد امروز چه کم داریم من و تو از درخت و سنگ بی مغز زمین ای دوست بنگر، بنگر زمین هم پوست میاندازد امروز پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت زمستان هرچه بود تاریک و طولانی...
و شاعرانه ترین ماه ، ماه بهمن بود
پک میزند بهمن به بهمن زخمهایش را مثل زمین قرن حاضر، رو به ویرانیست...
سفید چون اولین برف زمستانم و سرد چون ایست زمین در دل بھمن تو اوجی من فرود... دستانم خالی خالی چون دستان فرشته ی نیکی در یلدای طولانی و تو ھمه چیز را داری مثل عزرائیل زمستان چه بدبختم من چه خوشبختی تو تو بابانوئل ، من گوزن سورتمه ی...
از خون سرخ بهمن سرسبز شد بهاران / اندیشه باور شد، در امتداد باران بر صخرههای همّت جوشیده خون غیرت / بانگ سرود و وحدت آید زچشمه ساران و الفجر بهمن آمد، فصل شکفتن آمد / بر پهندشت باور، خالی است جای یاران . . . دهه فجرمبارک
دهه فجر، خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهر و دیار ما نگریخت، برفهای بهمن با حرارت ایمان و اخلاص، آب حیات شد. دهه فجرمبارک
نامش برف بود تنش برف بود قلبش از برف و تپشش صدای چکیدن برف بر بامهای کاهگلی... و من او را چون شاخه ای که به زیر بهمن شکسته باشد دوست می داشتم.
دستش و تکیه داده بود به گاز و بهمن میکشید، صدای النگوهاش با پوک های سیگار میپیچید تو آشپزخونه،تو تابه کباب لقمه های ظهر روی نون با جعفری و کره گرم میشدن، هنوز هوا گرم بود، صدای پنکه از سالن خونه میاومد تو آشپزخونه ، من سیر له میکردم که...