یک بوسه ندارد به گمانم که گناهی..
افسوس که آسودگی اندر دو جهان نیست...
و آن شب که بی تو باشم جانم ز تن برآید.
همچنان در آتش مهر تو سوزانم..
مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مرا بسوزانید
اهل دردی که زبان دلِ من داند، نیست...
با زندگی خوشم، که بمیرم برای تو..️
مرا تا دل بُود ، دلبر تو باشی ...️
مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم..
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم.
عالم پراست از تو و خالیست جای تو...
غم مردن نبود جانِ غم اندوخته را....
جائی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد...
منم غمِ تو؟ الٰهی که غم نداشته باشی...
شب است و در شبِ من خوش نشینی ات زیباست منزوی
کاش نقاشِ تو اینقدر هنرمند نبود
نقد جان دادم و یک بوسه نداد ..!
خمارِ صد شبه دارم شرابخانه کجاست؟
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم....
عمری است که در دامم و صیاد ندارم..
هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکده ای
خسته تر از آنم که بگویم به چه علت...