دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشق چون کودکی که در پی یک توپ پاره بود
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
شدهای قاتل دل حیف ندانی که ندانی
بغض پنهان گلویم شده ای هرشب از دوری تو می میرم
تمام دارایی من دلی ست که احرام بسته و قصد طواف نگاه تو را کرده
گیرم که حرام است لبی تر کنم از تو پیش نظرت تشنه بمیرم چه؟ حلال است ؟
چشمم ز غمت نمیبرد خواب
آغوش تو آرام ترین جای زمین است
حرامم باد اگر بعد از نگاهت نگاهی لرزه اندازد به جانم
من دست از سرت بر نمی دارم تا وقتی که آرام بگذاری اش روی شانه ام
گفته بودی که به فریاد تو روزی برسم کی به فریاد رسی ای همه فریاد از تو
چسبیده ام به تو بسان انسان به گناهش هرگز ترکت نمی کنم
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس
هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه ای اما دل بشکسته ام ، نشکست پیمان تو را
رفتی ای آرام جان آتش بجانم کرده ای نشتر غم را فرو در استخوانم کرده ای
بی تو تاریک نشستم تو چراغ که شدی ؟!
تو آرامش لحظه های منی تو لبخند خوب خدای منی
گویی مرا شبت خوش خوش کی به دست آتش ؟ آتش بوَد فراقت
آغوش تو دلچسپ ترین حلقه ی دنیاست
باز هم کشته و بازنده ی این جنگ منم که تو با لشکر چشمانت و من یک نفرم
در اندک من تویی فراوان