آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است
هرکهجزمنبود ازدیدارمانمایوسبود همتمراروداگرمیداشتاقیانوسبود...!
من آن خاکم که روزی بستر رودی خروشان بود کنار چشمه بشکن بغض این ظرف سفالی را
قایق قسمت اگر دور کند از تو مرا رود را سمت تو برعکس شنا خواهم کرد
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شد دل به دریا زدن رود تماشا دارد...
مرداب باور رودی که جا ماند
درد می شستند سازهای بی صدا در چنگ رود