شب به اندازه ی چشمان تو بیتابم کرد وای از این شب که به دست تو پریشانم کرد
دستانت گرم ترین تصمیمی است که برای همیشه گرفته ام
مرا که با توام از هر که هست ، باکی نیست
شوق یک بوسه به لب های تو نازل شده است چشمم از هر چه بجز چشم تو غافل شده است
و اگر روی شانه ات بخوابم اصحاب کهف خواهم شد
ای خوب من دوستم داری را از من بسیار بپرس دوستت دارم را با من بسیار بگو
دلم میخواهد میبوسی ؟ یا ببوسمت ؟
باریک تر از موی سرت گردن ما بود آن روز که موهای تو در باد رها بود
دوریت را چه کنم ؟ ای سراپا همه ناز تو نباشی من به یک پلک زدن خواهم مرد
با بوسه بیا بخت لبم را وا کن
اندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
عشق بی فلسفه زیباست تو نخواهی دل من باز تو را می خواهد
حیران شدم در کار تو درمانده ام از رفتار تو هم می گشایی پای را هم قفل و بستم می کنی
اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست
قصد من از حیات تماشای چشم توست
ز تو جز تو نخواهم اگر عشق گناهست ببین غرق گناهم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
میل من سوی شما قصد توسل دارد
بی خوابی من درد بزرگیست و لیکن ترسم که بخوابم و تو در خواب نیایی
از من فقط تو مانده ای در تو جهانی که مرا نداشت
بعضی دوستت دارم ها فقط لب مرا می خواهد و گوش تو را که بی فاصله بگویم دوستت دارم
مرا در آغوش بگیر تا جنازه ام روی دستت بماند
کنار مشتی خاک در دور دست خودم،تنها نشسته ام
قول دادم که در اندیشه ی خود حبس شوم دل به بالا و بلندای خیالی ندهم