پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ماهی و آبآب دوباره برمیگرده اما اون روز ماهی مرده ماهی با مرگ قشنگش آبروی ، آب و برده ماهی وقت آب می رفت پشت آب ،آبی نریختش ماهی جا به جا تلف شد ولی آب اونو ندیدیشماهی که عاشق آب بود فکر آب یه جای دیگه آب با همه خاطره داشماهی با همه غریبه بعد مرگِ تلخِ ماهی خدا فکر تازه ایی کرد ماهی شد یه مرد شاعر که بگه از غم و از درد آب به شکل زن در اومد ماهی آدم شد و مرد شد وقت عاشقی رسید و رنگ و روی، مرد زرد ...
حالم شبیه ماهی گیری که تک قایق چوبیشو دزدیدن دیگه نمیشه دل به دریا زد واسم تو ساحل نسخه پیچیدن...
رفتی ولی خیال توآخه ولم نمی کنهنمی دونی که باچش وبادل من چه می کنههر شب خیال چشم توبه دل من پامی ذارهسحر که میره عطرشُتوی سرم جامی ذارهخدا فقط خبر دارهسحر به دل چه میگذرهکه یادت رفته و بازمعطر تنت نمی پَّرهعطر خوشی که فکرمُبه لحظه ای می بره کهقلب همیشه سرد منشعله ور از دیدنتهلحظه ای که با رفتنتمحاله دیگه ببینمقلب پراحساسم نزنمن آرزومه بمیرم...