سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
پاییز، لب ریز برگ هاستکه با سر آمدن آن ،خش خشی به راه می افت.حجت اله حبیبی...
خش خش تنهایی رَهُگذرِ دوره گرد را کلافه می کند ....
من و تو و مهر، و خش خش برگ ها ، و چتری بسته که دست من و تو را می پاید .حجت اله حبیبی...
خویشاوند پاییز استهرکس با مهر شروع می کند ، و با آذر قدم می زند در خش خش برگ های خیابان .حجت اله حبیبی...
خاطرات انار در پاییز ، خش خش گام های رهگذران ، دوره گردی که مهر می آورد ، کوچه ها را به مهر می آغشت.حجت اله حبیبی...
از این هردم شکستن ها هنوز آرامشی باقیستپریشانی نکن ای دل تا در تو سوزشی باقیستاین دود ها یعنی اینکه تو تنها نیستی ای مردهنوز سیگارهایی را که داری میکشی باقیستاز این دنیا همین قدرش برایم بس که می بینمدر امتداد این خانه از دودها تابشی باقیستای هوشیارها بگویید با شب ها چه باید کردوقتی که از این زندگی برایت بالشی باقیستحال این روزها را فقط درختی خوب فهمیدکه از تمام بودنش فقط خش خش هایی باقیست...
برانکاردآرام آراممیرفتخش خشِ برگها...