جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
سرگردانی عجیبی ستماندن در دوراهی عشقتنه تاب رفتن دارمنه دلیلِ ماندنچون روحِ سرگردانم مُرده ام پیش از آنکه مُرده باشم....!به قلم شریفه محسنی \شیدا\ شاعر کتاب \غزل های شیدایی\...
سیگار می کشد که تو را دود و دودترشاید که از دلش بروی زود و زودترهی فکر می کند به تو و گریه می کندزیر دو چشمش از غم تو هی کبودترهر لحظه فکر می کند آیا به جای او...هر لحظه از دقیقه ی قبلش حسودتردر گیر و دار خاطره هایی که هیچ وقت...مانده سر دوراهی ِ بود و نبودتردر ایستگاه خالی آخر نشسته استسیگار می کشد که تو را دود و دودتر...
مانده ام بین دو راهۍلبخندش یڪ طرف؛ چشمانش طرف دیگرنمیدانم براۍ ڪدامش بمیرم️...
مانده ام بین دو راهی لبخندش یک طرفچشمانش طرف دیگرنمیدانم برای کدامش بمیرم️️️...
تو زندگیم هر وقت به یه دو راهی رسیدم ، بدون استثنا می دونستم راه درست کدومه ، ولی همیشه راه غلط رو انتخاب کردم. می دونی چرا؟چون راه درست لعنتی همیشه سخت تر بود...!...
ولى کاش هیچوقت کسى تو اون دوراهى احساسى قرار نگیره که مجبور بشه به طرفش بگه: دوستت دارم، ولى ازت متنفرم....