
خادم
سعید خادمی پور
#آتش_بس
آتش پرست را باکی از آتش نیست؛ از حقارت گویند آتش بس است.
اما ولی چون شاید به شیرینی پایان یک جنگ بیارزد
که شاید میتوانست شروع سومین جنگ جهانی و نابودی نسل بشر باشد.
و میدانی کجای داستان احمقانه میشود ؟
درست هماهنجا که رمانتیک و دلبرانه مصادف...
سفـــــــــــــــــــــر
من آمدهام که با تو راهی بشوم
آنی که تو خواهی، دقیق آن بشوم
دریا ببر مرا در آغوش بگیر
من آمدهام که باز ماهی بشوم
سیر تنهایی کنم ، همدم دریا بشوم
اشک ریزم در دل دریای شور
پنهان بکنم اشک تنهایی خویش
حرفی، سخنی، چیزی بـــــگــــو
از این همه سکوت مرگ می زاید
به صراحت نمی توانی اگر
به کنایه و استعاره بگو
داد و فریادی، صدایی، غمزهای
هاروو هووری، هارری هوارری، نعرهای
شِرٌ وِری، زرتِ پرتی، به هر سمت و وری
هان .... همین است !
سکوتت را بشکن
لبخندی بر...
پاســـــــــــــــــــــــــورِ خیــــــــــــــال
خیال کردم دانستی که هستی
ولیکن دیر بود، مستی و راستی
تو پیکت را فرو بردی زمانی
که گفتم عاشقی! دل را تو بستی!
من از حکم بدم دل آمدم؛ امـــا
تو خشتت را خوب در دلم بستی
به پیک آخرم دل را بردیم
ندانستم دل از دلدار...
سکوت چشمها
گاهی حقائق؛ مهری محکم بر دهانمان میکوبند
که سخن از میان هزاران کلمات
فقط چشم را ، فقط چشم را
برای اعتراف انتخاب میکند
چشمی که چشمهای پر از آبهای شورِ دل تنگش را
بر تپههای بی سر و ته رخسار میفرستد
تا گذری از پهنای لبهایت کند...
مرا با خودت جمع نبند +
من منهای تمام آدمیان شادم -
من کسری از روزهای شکسته ام /
من را در خود تقسیم کن ÷
جذر قلبم را بگیر√
درست برابر خودت کن =
من پر از خالی ام *
توهمم، پوچم کن 💔
سفری به آسمان
*اکنون که وقت سفر طولانیست*
*وقت پرواز در این روز بهاریست*
*مرا با خود عهدیست عزیزان*
*همان همسفر خود برایم کافیست*
*من همسفر راه تو هستم[اما]*
*دلتنگ دو فرزند خود هستم*
*این راه اگر مقصد خوبیست*
*من تا بهشت هَمراه تو هستم*