سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دوش در حلقه ما زمزمه و نای تو بود دل ز هر حلقه زدی، شوق تمنای تو بود در شب تار غمت، ماه فروزنده من نور چشمم همه از پرتو سیمای تو بود چون صبا بوی تو آورد به هر کوی و گذر دل من واله و شیدا ز سودای تو بود بر لب جوی نشستم، دل و جان غرق خیال هر چه دیدم به جهان، جلوه زیبای تو بود چشم مستت به دلم آتش افکند و گذشت هر چه در سینه من سوخت، ز مینای تو بود عشق تو راز نهان بود و به دل پنهان ماند هر چه گفتم به زبان، زم...
درسینه نهان کردم راز دل ویرانمتا کس نشود آگاه از حال پریشانمهر چند گریزی نیست ازتیر بلای تو من باز به شوق تو هر روز غزل خوانممشتاقم و مهجورم بی خوابم وآشفتهیارب نظری فرما بر مستی وحرمانماعظم کلیابی بانوی کاشانی...
صحبت از می، کنم و عشقِ تو و راز نهانتا سحرگه، بسرایم،غزلی؛بهر تو ای شاه جهان...
چه راز نهان است میان دست و دلبه هرچه که دل بستم ز دستانم برفتارس آرامی...