آمدم صبح را با نام خورشید آغاز کنم پلک زدی صبح ام به نام چشم هایت بخیر ... :)
جمعه دختریست که هیچ مردی مویش را نبافته جمعه مردیست که سیگار میکشد و دکمه لباسش را جا به جا میبندد
و خدا گفت؛ سلام ای اهل زمین چه کسی غمگین است؟ چه غمی در سینه؟ چه کسی در بیشه ی تنهایی خود میرنجد؟ من به آغوش خدا محتاجم... نفسی بوسه زنم تا که دراین ریشه ی غم ریشه کند.... باشد که تو را مهر بورزد از عشق.... تو به آغوش...
و عشق چشمان پدری بود.... و عشق نانی بود.. . عشق دستان ترک خورده مردیست عشق سفره خالی بود در پس کوچه های شهر در خانه ای که باران بر سقفش چنگ میزد
جمعه یعنی با خودت خلوت کنی، اما رفیق... عصر جمعه با تمامِ بغض و حسرت میرسد
نزدیک تر بیا و به آتش بکش مرا عمری به انتظار نگاهی نشسته ام
فریاد بزن بغض، بگو درد خودت را تا کی همه شب چشم تر و بالش نمناک ؟
من اتفاقی بودم که؛ افتاد....، از پا