جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورمنگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرماز احساسِ پاینده در جامِ دلتو سرشار کن: کام و هم، ساغرمزهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
نرنج ای دلم! از کسی و، نرنجان کسی را؛که دنیا ندارد دمی، ارزشِ غصّه خوردن؛چنان زیست کن؛ تا: نباشد دلی، دل خور از تو،و نامِ نکویت، بماند به جا، وقتِ مردن!زهرا حکیمی بافقی،شعرهای انرژی مثبت....
نهانِ جان شده، قاموسِ احساس؛بخوان آن را کمی با قلبِ حسّاس؛پسندیدی، اگر، گل واژه ای را،از آن شادی نما؛ چون دشتِ ریواس*زهرا حکیمی بافقی،کتاب: دل گویه های بانوی احساس.*پ.ن:خاصیتِ ریواس، فرح بخشی است.🌺❤️🌺...
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.🌺❤️🌺...
از چه بیزاری؟تو خدارا داری!او نیازهایت را بس!رازهایت را بس!اوست تنها کس؛که می داند؛و می خواند؛ناگفته از طرز نگاهت:رازهای مگوی دلت را؛تکیه بر او بکن!زهرا حکیمی بافقیکتاب صدای پای احساس💥...
چقدر این دل هوای سرد دارد؛هوای پر ز خاک و گرد دارد؛ز بس شبنم چکاند احساس قلبم،دلم شب بوی زرد درد دارد...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
در سکوت دل خود، داد زدم؛داد دل، یکسره فریاد زدم؛بس که احساس دلم، درد و غم است،مشعل غم، به ره باد زدم...زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
اگر دنبالِ حرفِ دیگرانی،شوی محزون به هر نیشِ زبانی؛رها کن بغضِ بی جا را؛ ببین که:رسی تا منتهای شادمانی... زهرا حکیمی بافقی شعرهای انرژی مثبت🌺🌺🌺...
اگر دنبالِ حرفِ مردمانی،دلت غمگین شود، با هر بیانی؛رها کن حرف مردم را؛ که تا تو،رسی تا قلّه های جاودانی... زهرا حکیمی بافقی شعرهای انرژی مثبت🌺🌺🌺...
روزی، من و تو، با هم، رفتیم به باغ🌳آویزان بود، رو درختی، یک زاغ🌳گفتی تو که عبرتِ کلاغان است این🌳من سوخت دلم، به حالِ آن بچّه،کلاغ🌳 زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌳🌴🌿...
در باغ قدم زدن بسی زیبا بود🌳حسّی به میانِ گلِ جانِ ما بود🌳آن منظره ی دار و درخت و، استخر🌳در قابِ نگاهِ من، پر از رویا بود🌳 زهرا حکیمی بافقی(الف احساس)🌿🌳🌴🌿...
تب های من، پُر از، بهانه ی عشق ست! لب های من، پُر از، ترانه ی عشق ست! شب های من، پُر از، ستاره ی احساس؛ دنیای من، پُر از، جوانه ی عشق ست!زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
فریاد کن، حسّ تبی، با دلِ خود!پرواز کن، تا تپشی؛ تا دلِ خود!وقتی، دلت، می تپد از، بلبلِ مِهر،در یاد کن، یا تبِ گُل؛ یا دلِ خود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
تو وُ، حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛که با دل می چشی، آن را، دمادم؟!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!در رقص بگیر، شورِ احساست را؛از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
تو دیدی که: به قلبم درد، جاری ست؛همان دردی، که تب می کرد، جاری ست؛نخواندی، حسّ پُردردِ دلم را؛هنوز آن التهابِ سرد، جاری ست!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
یک شب بیا؛ تا بنگری:این قلبِ بی تاب مرا؛حالِ مرا؛ احساسِ دل؛چشمان بی خواب مرا!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
نکن بیداد بر قلبِ حزینم؛که از بیدادِ تو، نقشِ زمینم؛رسد تا آسمانها، شورشِ دل؛اگر حسّی ز تو، هرگز نبینم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!زمانی که: دلم بسیار تنهاست،مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
صبحِ صادق، از ره آمد؛ روزِ نو، آغاز شد؛کفترِ راز و، نیازِ جان، پُر از: پرواز شد؛پنجره، تا پنجره، صد منظره، دارد پگاه؛رو به روی زندگی، احساسِ نابی باز شد... زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)🌿🌺🕊🌺🌺🕊🌺🌿...
تو،با صفای خاص وجودت؛با نوای سازِ تار و پودت؛در کنارم بمان و،زیباترین داستان های دلدادگی را،برایم بخوان،با مهر... زهرا حکیمی بافقی...
من،با تمام حس جانم؛با سراپای نهانم؛قدر بودنت را می دانم؛و گیراترین اشعارِ دیوانِ دیوانگی را،برایت می خوانم،با عشق... زهرا حکیمی بافقی...
در کنارم که هستی/آرامشی محض/با من است/لحظه هایی ناب/رقم می خورد/در بستر دلم/بی تاب نمی شوم از/ماورای بغض ناکِ دلتنگی/پرتاب نمی شوم/به ناکجای پرتگاهِ خستگی/و زندگانیِ پرشوری/جاری می شود/در پهنه ی ناپیداکرانِ رویایم/زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
به باد دادی/احساسی را/که دمادم/«حدیثِ آرزومندی»/با باد می گفت!زهرا حکیمی بافقی، کتاب گل های سپید دشت احساس....
نبودی در دلِ شب های قلبم/و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/پر از خالی شده، دنیای قلبمزهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
آه.../درازنای فاصله ها/کوتاه نمی آیند/از قدم هایی که/پرش وار/گذر کرده اند/از گذرگاه احساسم/و پریش احوال نموده اند/دنیای نهانم را!زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
عشقی وافر/ به دلم دست داده است/ بگو حالا/ چقدر دست بکارم و/ دل بگذارم/ بر سر راهت/ تا وقتی/ دست رد به سینه ام می زنی/ دست و دل بازی کنم و/ کم نیاورد/ حس دلم از/ دست دادن به عشق؟! زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)...
تقدیم به جوانان:نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛و با ژرفای احساست، جوانی کن!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
وجودم، با تو سرشار از، وفا شد/سراسر، شور و دنیای صفا شد/میانِ جان شکفته، نوگلِ عشق/و احساسم، به مهرت، مبتلا شد/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس.☘🌺☘...
صبح و، تپش و، شورش احساس؛ چه زیباست!بر میزِ عسل، دسته گلِ یاس؛ چه زیباست!وقتی که دلم، پر شود از قهوه ی چشمت،در باغِ نگاهت، گلِ الماس؛ چه زیباست! زهرا حکیمی بافقی (کتاب دل گویه های بانوی احساس)...
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا در احساسم شکفت امواجِ رویا به چشم اندازِ زیبای نگاهت دوباره، دوختم چشمِ دلم را زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم/پروانه ی رخسارِ تو گردیده دلم/هر برگ، زِ گلبرگِ رخِ خوبِ تو را/تکرار به تکرار، پسندیده دلم/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس....
بسترِ آغوشِ «تو» چون خانه ی من می شود،چشمِ قلبم با صفای مهر، روشن می شود!آتشِ مهرت به جانم، چون زبانه می کشد،داغ تر، جامِ دلم، از هرچه گلخن می شود!پرتوی می افتد از: «امّید» بر شورِ نهان؛حسّ جانم، بهترین احساسِ یک زن می شود!زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب نوای احساس....
در بندِ عشقت اسیرم؛ببین چه سان،ژرفای احساسم،با تکرارِ محبّت،ترجیع بندِ مهر می سراید!زهرا حکیمی بافقی، کتابِ گل های سپید دشت احساس.🍃🌸🍃...
از زیستنِ بی تپشِ عشق، چه سیرم/بی عشق، نفس قبض شود؛ زود بمیرم/چون جامه ی احساس، به تن کرده دلِ من/باید که همه، کامِ دل از، عشق بگیرم/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/شاعر: زهرا حکیمی بافقیکتاب دل گویه های بانوی احساس...
محراب، چو شد به اوج، در مسجدِ شب/خواهنده ی نورِ بی نهایت، علی بود/فُزتُ... بُوَد آن کلامِ او لحظه ی عشق/مشتاق، به ملجاءِ شهادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس....
شد خانه نشین زِ جور، هر چند؛ امّا/آقای سیاست و، صلابت، علی بود/احساس و محبّتش وسیع و، بسی ناب/آن ناجیِ مردم از فلاکت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس...
اخلاصِ وجودِ او خدایی و هر دم/بیزار، زِ شرک و هم، جهالت، علی بود/اندر شبِ فتنه های بسیار پنهان/خوابیده به بسترِ رسالت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس...
آن شاهِ بزرگِ باشهامت، علی بود/سلطانِ امینِ پُرعدالت، علی بود/سرشار، از عطرِ سبزِ یکتاپرستی/آن مردِ نماز و هم، عبادت، علی بود/زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل،کتاب آوای احساس.🙏🌺🙏...
به بند کشاندم،سروادِ احساسم را،در تکرار هر روزه ی مهر؛اینک،دیوانِ دلم،جز ترجیع بند مهربانی،شعری ندارد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
چترِ دستانت را،سایه سارم کن؛تا احساسم،رها گردد،از دستِ باران دلتنگی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
اگر دستم به دامانت برسد،از عشقی لبریزت خواهم کرد،که همواره،به احساسم،دست داده است!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
دست از عشقت نخواهم کشید،حتّی اگر،به پای حسّ نابِ محبّت،جانم از دست برود!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
از خاک آمد،آدمی که خود را،به آب و آتش می زند؛تا حسّ عشق ورزی اش، با هیچ بادی،در خاک نیفتد!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
هفت شهرِ احساس را،پشتِ سر گذاشتم؛تنها چیزی که دیدم،مهر بود،در نگاهِ هر شهروندی!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
لاله ی قلبم،داغِ عشقت را،پیوسته نهاده است،در احساسِ لاله گونِ خویش!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
گاهی،بغضی مبهم،در گلویم هست؛که بنفش می کند،جیغِ سکوتِ احساسم را!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....
دستانم قلم بشوند،اگر،غیر از:حسّ حق گویی،چیزی دیگر بتپد،در نبضِ قلمم!زهرا حکیمی بافقی،کتاب گل های سپید دشت احساس....