متن شاعر: زهرا حکیمی بافقی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعر: زهرا حکیمی بافقی
چشمانِ دنیا، مستِ جادومسلکی هیز است
قلبِ بخیلش، بهرِ خوبیها، بسی ریز است
خالی شدن، از خیزشِ زیبای رویاها
کارِ همین دنیای بیرحمِ جفاخیز است
تا هستمو، صفای رویا هست
امّید را نمیدهم، از دست
تا شوق هست، در سرِ من
شورندگیست، یاورِ من
تا زندگیست، در رگِ جان
سرزندگیست، باورِ من
شد عید و بشد شاد دل از، لطفِ خداوند!
در حسّ دلم، گشته شکوفا، گلِ لبخند!
در عید چو جویند همه، دلبر و دلدار،
امّید که این عید شود، باعثِ پیوند!
(اللهم عجل لولیک الفرج!)
در باغِ دلِ هر دوی ما، مهر و وفاست!
این مهر، دمی، از وزشِ عشق خداست!
احساسِ قشنگیست، که گلبوسه دهی؛
حالا که شده، عید و دلت شاد و رهاست!
علی (ع)،
مردِ سبزِ لحظههای سپیدِ مهرورزیست؛
از جنس آیهی نور؛
زلالتر از آبیِ احساس؛
و شادابتر از افقِ سرخِ مهرِ محبت!
زمزمه، با زمزمِ جان میکنم؛
دردِ دل، با جامِ رضوان میکنم:
حقّ خوزستان مگر بیآبی است؟!
حقّ خوزستان زلالِ آبی است!
در جنوبِ کشورم بلوا به پاست
رودخانه، رفته وُ، ردّش به جاست
آبها خشکیدهاند از چشمهسار
مردماند از دستِ بیآبی، نزار
جنگ، چون آورد سر، از خود برون
شد «لبِ کارون» و «گلبارانِ» خون
در دفاعی که، مقدّس بوده است
مِهرِ کارون، یادِ هر کس بوده است
پس چرا بعد از دفاع و، جنگِ سخت
در رهش، افتاده صدها سنگِ سخت
با تفکّرهای وجدانِ صفا
بنگرید اینک به حال و، روزِ...
بوده روزی، رودِ کارون، باصفا
منبعی بوده، برای کِشتها
در کنارِ آن، تمدّنهای ناب
پاگرفته، پُرتب و، پُرالتهاب
حیف حالا، گشته خشکیده، دهان
تشنگی دارد نهانش، بیگمان
رودخانه، تشنه است آبش دهید
چشمهای، از جنسِ مهتابش دهید
خستهاند از تشنگی مردم کنون
آب را میخواهد احساسِ جنون
آبِ نابی که، زلال و، آبی است
حقّ خوزستان مگر بیتابی است
عشق میآید؛/ دل پرواز میکند؛/ شور میبارد؛/ شوق آواز میکند؛/ فریاد میزند:/ وه! عجب حالی!/ پوست میدرَد از خوشحالی.../ نفسی شاد؛/ تنفسی آزاد،/ موجِ وجودت را،/ تا اوج رها،/ پرواز میدهد.../ ناگاه.../ با یک تپش؛ با یک تکان،/ فرو میریزد قلب یک رویا.../ تو میمانی و حیرانی؛/ و چشمانی، مخمور...
✍ مهرانه
@bzahakimi
هماره، بر وجودِ مهر، حسّاسم
نگاهت میکنم، با چشمِ احساسم
که تا مهرانهی نابِ وفایت را
ببخشی بر دلم؛ ای نوگلِ یاسم
@bzahakimi
فنجانِ دلم، قهوهی رویای تو دارد
پیمانهی جان، جوششِ صهبای تو دارد
وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را
احساسِ نهان عطرِ دلافزای تو دارد
🙏ای کاش؛ هر صبح،🌞
نوری از ایمان و بصیرت،🌟⭐️✨
میهمان خواندهی دلهامان باشد!
یک نفر هست؛
که تو را میفهمد؛
که تو را میخواند؛
که تو را میداند؛
میشناسد تو را بهتر از تو...
تکیه بر او بکن!
آسان به تو دل دادم و نشناخت دلت
قدرِ دلکم را؛ چه بگوید به تو دل؟
💔
@bzahakimi
کند قلبم، زِ غمهای گران ایست
نمیپرسی؛ که دردت، آخر از چیست؟
اقلّا، با گلِ احساسِ قلبم
نکن بازی؛ دلم بازیچهات نیست
❤️
bzahakimi@
قلبم، به هوای تو زند شورِ نفس
حسّم، به جز از تو، نکند میل به کس
زیباست، نگاهی، به دلِ من که فقط
محتاجِ نگاهِ دلِ تو، باشد و بس
آبیِ کرانِ بغضِ رویا، میسوخت💔
بندر، به کنارِ نبضِ دریا، میسوخت💔
نزدیک، به روزِ دختر امّا، دختر💔
احساسِ دلش، برای بابا میسوخت💔
هوایم، با تو شد حالا، پر از مهر؛
نفس هستی و با تو، میکشم، دم!
روزی، دلِ من، ساکنِ گُلشهرِ هنر بود
در، عاطفهی نبضِ دلم، شور و شرر بود
در سینهی من، مِهرِ وفا، بود، درخشان
گنجینهی دل، معدنی از: دُرّ و گهر بود
به سویت، آمدم، با پای احساس
تو را فریاد دارد، نای احساس
دلم خستهست، از: آلودگیها
ببار ای بارانزای احساس
ببر، آلودگی را، از هوایم
دوباره، شاد کن، دنیای احساس
شکوفا کن، درونم، باغِ عشق و
به دستانم بده، گلهای احساس
فرایادم بیاور، مهربانی
به چشمک، چشمکِ شهلای احساس