پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا در احساسم شکفت امواجِ رویا به چشم اندازِ زیبای نگاهت دوباره، دوختم چشمِ دلم را زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
پنجره ای را که آزارت می دهد ببند هرچند که چشم انداز زیبا باشد ...
خودم را از همه دریغ میکنم پیراهن گُل گلیه تابستانیم را میپوشمپنجره را باز میکنم ، به بوته های خار لبخندی پیشکش میکنم ، که خجالت میکشند و گل میدهند چراغ هارا خاموش میکنم ، پرده هارا کنار میکشم خورشید را به خانه دعوت میکنم ...آفتاب دستو دلباز تر از همیشه ، خودش را فقط وقف تابیدن به اتاقم میکند شاپرک ها دستانم را میگیرند و پرنده ها روی شانه ام می نشینند، آواز میخوانیمُ اشتیاقمان را فریاد میکنیم ، ناگهان باد میوزدُ مهمانِ ناخوانده ی محف...
تو نمیتوانی به سوی افقهای تازه شنا کنی ، مگر اینکه شهامت از دست دادن چشمانداز ساحل را داشته باشی ......
دیماهی جان، زیباترین چشمانداز تندیس نگاه توستو قشنگترین لحظه، لحظه روییدن توستسالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک میگویم....
امروز تصور می کنم بدونِ توهیچ لحظه ای زنده نبودم و نمی توانستم زندگی کنمتو چشم اندازی در زندگیم قرار دادی که هیچ کجا و با هیچ کسِ دیگر آن را نیافتمقدرِ تمامِ مهربانی هایت، دلسوزی هایت و کوشش و تلاشی که برایِ زندگی مان داری را می دانم وبه خاطرِ آن ها از تو سپاس گزارم...