شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد...
دلارامی که داری دل در او بنددگر چشم از همه عالم فرو بند...
ای یار جفا کرده پیوند بریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیده...👤سعدی...
شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست...
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار...
چه دل ها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت...
ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم...
گر ز آمدنت خبر بیارندمن جان بدهم به مژدگانی...
در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو زیباتر از آنی که کنم وصف و بیانت...
همراه اگر شتاب کند همره تو نیستدل در کسی مبند که دل بسته تو نیست...
عمر ضایع مکن ای دل که جهان می گذرد...
چه کرده ام که به هجران تو سزاوارم...
روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت...
خوشتر از دوران عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست...
کهن شود همه کس را به روزگار ارادتمگر مرا که همان عشق اولست و زیادت...
هر شب و روزی که بی تو می رود از عمر بر نفسی می رود هزار ندامت...
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان عشق دربند است...
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید...
کسی نیک بیند به هر دو سرایکه نیکی رساند به خلق خدای...
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است...
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را...
در حلقه کارزار جان دادنبهتر که گریختن به نامردی...
گر بر سر و چشم ما نشینی بارت بکشم که نازنینی...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو راکآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتری...
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم...
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارامتحیرم ندانم که تو خود چه نام داری...
فرق است میان آن که یارش در برتا آن که دو چشم انتظارش بر در...
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبتتو در میان گل ها چون گل میان خاری...
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من...
عشق در دل ماند و یار از دست رفت...
هر که عیب دگران ،پیش تو آورد و شمرد ؛بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد!...
بوی بهشت می گذرد یا نسیم دوست...
گفتم لب تو را که دل من تو برده ایگفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد...
جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال...
تکیه بر دنیا نشاید کرد و دل بر وی نهادکاسمان گاهی به مهرست ای برادر گه به کین...
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس...
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست...
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد...
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشتوآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است...
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمیحاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت...
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند...
روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟مکن!که مظلمه ی خلق را جزایی هست!...
از رستورانِ آسمان سالادِ ستاره سفارش دادم برای تاریکی هایم...پرنده ای با لباس آبی آوازِ پرواز مینوازدوکبوترانِ کور با حسرت کُر میخوانندماهِ عبوس مدام با خورشید تماس میگیرد که چرا دیر کرده است!میدانی...زمان هایی که نیستی شب در آسمان قد میکشد و نور در ترافیکِ خوشبختیِ آقا زاده ها گیر میکندسعدیِ درونم صدایش در آمد و آروم اشک های دلم را پاک کردو نجوا کنان گفت:من دانم و دردمندِ بیدارآهنگ شب دراز دیجور...سعدی...!همیشه ح...
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی توبه کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی...
آن سست وفا که یار دل سخت منست شمع دگران و آتش رخت منست ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت منست...
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دارجواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو...
ور تحمل نکنم جور زمان را ، چه کنم ؟...