متن وهم
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات وهم
بیدار شدم، و هنوز خواب بودم.
پنجرهای باز بود که به اتاق دیگری باز میشد، همان اتاق.
روی صندلی نشسته بودم، اما از تخت نگاهم میکردم.
سایهای پشت پرده تکان خورد، پرده افتاد، هیچکس نبود.
من به آینه نگاه کردم؛ او پلک زد.
در پشت دستان بی نمک
وهم آدمکها یی ست
جدال ناسپاسی و ستایش
جنگ سایه های غش
سبزترین روزن خیال را
نوری نمی تابد
تو را از وهم میگیرم تو را از آینه از باد
اگر این لحظه بگذارد اگر از شب شوم آزاد
مرا گم کرده در خود این سکوت و بیپناهیها
به راهی میرود هر شب به سمت بینشانیها
اگر این جاده برگردد اگر این بغض ویران شد
مرا با خویش میبردی...