شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
حالت سوخته را سوخته دل داند و بسشمع دانست که جان دادن پروانه ز چیست.......
احساس من هیزم نبود ای دوست آتش زدی کندی تو از من پوست من آرزویم با تو بودن بود اندیشه ی تو دل شکستن من سادگی کردم تو فهمیدی بر قلب و احساسم تو خندیدی من بر دروغت ساده دل بستم گفتم بمان تا پای جان هستم حقم نبود اینگونه جان دادن جای تو خالی پای تو ماندن شاعر: امیر اصفهانی...
برایت ماه من!امشب انارِ جان کنم دانه تو می ارزی به این جان دادنِ پیمانه پیمانه...
در حلقه کارزار جان دادنبهتر که گریختن به نامردی...
شب ها که دلتنگت میشوماز این شانه به آن شانهفقط غَلت میزنم...مثلِ یک ماهىِ جدا شده از دریاباید ببینى جان دادنم را......
جان دادن آنقدرها هم سخت نیست..فقط کافیست؛کمی بیشتر نگاهم کنیتا من عاشقانه جان بدهم..️️️...