وقتِ خواب است و دلم پیشِ تو سرگردان است شب بخیر ای نفسَت شرحِ پریشانی من . . .
من که از یاد تو بی خوابم عزیز . نوش جانت خواب راحت! شب بخیر...
دور از تو چنانم که غم غربتم امشب حتی به غزلهای غریبانه نگنجد.... شب بخیر
برایت شعر می گویم که امشب شام مهتاب است من امشب با تو می گویم همه ناگفته هایم را دمی با تو به سر بردن خودش آرامشی ناب است... شب بخیر
و خواب آخرین نشانی است که هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم شبت بخیر
باشد بخواب ولی بیوفای من یک «شب بخیر» مگر چند واژه بود!؟
اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش که هر شب با خیالش خواب های دیگری دارم شب بخیر
زآسمان دل برآ ماها ! و شب را روز کن تا نگوید شبرُوی کِامشب شب مهتاب نیست شب بخیر
شبهای دراز بیشتر بیدارم نزدیک سحر روی به بالین آرم میپندارم که دیده بی دیدن دوست در خواب رود، خیال میپندارم......! شب بخیر
بی تو در این حصار شب سیاه عقده های گریه ی شبانه ام در گلو می شکند شبت بخیر
صفتِ چراغ داری چو به خانه شب درآیی همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی شب بخیر