بر سفره ی نگاه تو اسراف جایز است صد بار دیده ایم ولی باز دیدنی ست...
می گریزد صید از صیاد ، یارب از چه رو دایم از من می گریزد آن که صیاد منست؟
تو در کنار من آ، تا من از میان بروم!
در انتظارِ تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبولِ تو اُفتَد فدای چشمِ سیاهت
ای پریشانی آرام کجایی ای مرگ؟ در پری خانه ی ما حوصله ی غوغا نیست
دوست از من پیش دشمن گفت و دشمن پیش دوست دوست با من دشمنی کرده است و دشمن دوستی _نظری
آنروز که در محشر مردم همه گرد آیند ما با تو در آن غوغا دزدیده نظر بازیم
میله ی زندان من هر موی مژگان تو بود من از این زندان برای خویش قصری ساختم
عاشق خود شدم از شدت کم رویی خویش بس که در فکر تو، با آینه تمرین کردم...!
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
او به آزار دل ما ، هرچه خواهد آن کند ما به فرمان دل او ،هر چه گوید آن کنیم
آن که مشغول تو شد دارد فراغ از دیگران
دگر ﺁﻥ شب ست امشب ﮐﻪ ﺯ ﭘﯽ ﺳﺤﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ من ﻭ ﺑﺎﺯ ﺁﻥ ﺩﻋﺎﻫﺎ ﮐﻪ ﻳﮑﯽ ﺍﺛﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ..
می دوختم به دامنِ حسنش لباسِ وصف دردا که اطلس سخنم خوش قماش نیست!
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست.... نفرین اگر تورا به تمام جهان دهم !
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزل است
دوریش برده ز کف,صبر و خدایا چه شود به در آید که درآمد دلم از در به دری
شبی را بی تو سر کردم ،بلند همچون شب یلدا به تاریکی گیسویت قسم ،خورشید خواب مانده
ماه عبادست و من، با لب روزه دار از این قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردنست
هر که آمد نظری کرد و خریدار نشد گویی آیینه ی آویخته در بازارم
جلوه چشم تو را دیدم و با خود گفتم این چه ماهیست که بر روی زمین آمده است
اسم تو را بردم لبان تشنه ام خشکید مثل دهان نیل وقتی اسم موسی را....
غرض از هجر، گَرَت شادیِ دشمن بوده ست دشمنم شاد شد و سخت بیاسود، بیا...
جانانه بزن در طلبم فال که حافظ مشتاق وصال من و آن خال لب توست